بخشندگی، دوستی را نصیب [انسان [می کند و اخلاق را زینت می بخشد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :45
بازدید دیروز :8
کل بازدید :125162
تعداد کل یاداشته ها : 63
103/9/13
11:1 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
ali asghari[149]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
دل نوشته های علمی پژوهشی تجربی در انتظار آفتاب دلتنگ... منتظرظهور دفتــر ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید شهید علی پور سکوت ابدی حامل نور ... ساعت یک و نیم آن روز حدیث .: شهر عشق :. کلارآباد دات کام بادصبا منطقه آزاد من.تو.خدا حرم الشهدا سیاه مشق های میم.صاد فرهنگ شهادت حکیم دزفولی کلبه تنهایی راه فضیلت گروه اینترنتی جرقه داتکو دفاع مقدس آتیه سازان اهواز کنج دلتنگی های من! شاهکار عزای حسینی عاشق دربدر نبض شاه تور می گذره ... عدالت جویان نسل بیدار صل الله علی الباکین علی الحسین مناجات با عشق مسعود رضانژاد فهادانـ سبک سری های قلم... شهد صد سال حسرت ....سمت آسمان.... خوشنویسی ایرانی * امام مبین * دکتر علی حاجی ستوده آسمون عشق آرمش در هیاهو تا رطب های من شود باده.. نخل جان مرا شراب بده حاج آقا مسئلةٌ تسنیم عاشقانه یکی بود هنوزهم هست باران روانشناسی جالب دل بی تاب من pasargad2797 تنهایی من درس نو رهبرم کویر دلم همیشه عطشان است برای لبخندهای آسمانی و بارانیت تنها همسنگری 110 عشق و صداقت سرما دلتنگیهام ماهمه سربازتوایم خامنه ای آسمانی Alamot Alamot Alamot Alamot Alamot

عنوان : بسیجی عاشق
راوی :آزاده
منبع :خاطرات آزادگان
نمازهای خاشعانه‏ اش، پزشک عراقی را در بیمارستان متأثر کرده بود.
در اردوگاه که بود، تمام وقتش را گذاشته بود برای بچه‏ ها و به زخمی‏ها خدمت می‏کرد. او «محمد حسین راحت خواه» اهل ایذه بود.
وقتی سرطان معده به جانش افتاد و بردنش بیمارستان، همه چشم انتظار آمدنش بودند. آنجا هی می‏گفت: «سوختم، سوختم».
یک روز نمازش را که خواند، یک تشت خواست. سرش را کرد توی تشت، یک لخته بزرگ از دهانش بیرون ریخت. بعد هم آرام گرفت.
پزشک عراقی، طاقت را از دست داده بود و زار زار گریه می‏کرد.
دیگر آن بسیجی عاشق به اردوگاه برنگشت. مزارش هم در قبرستان «وادی عکاب» غریب بود. صلیب سرخ فقط گزارش داد: «قبر شماره ‏ی 47».


  
  

عنوان : اسیر بیمار
راوی :آزاده

نیمه شب با صدای ناله‏ای از خواب بیدار شدم. اسیری تشنه و بیمار افتاده بود. بالای سرش نشستم.
ـ چه می‏خواهی؟
ـ فقط کمی آب برایم تهیه کن!
آب نداشتیم. رفتم پشت پنجره و نگهبان را صدا زدم.
ـ کمی آب برای این بیمار بیاور!
به من فحش و ناسزا حواله داد. بعد هم رفت.
با شرمندگی و ناامیدی بالای سر دوستمان آمدم. او شنیده بود. گفت: اشکالی ندارد. به یاد صحرای کربلا تشنه می‏مانم.
ساعتی بعد، تشنه به شهادت رسید.


  
  

عنوان : معتکفین حرم
تاریخ : 6/5/67
مکان : اردوگاه رمادیه 13
راوی :آزاده

«حاج منصور»، ایمان وعمل را در خود جمع کرده، برای ما شده بود الگو. همان روز ششم مرداد 67 که نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه رمادیه 13 آمدند برای ثبت نام اسرا و صدور کارت شناسایی، حال حاج منصور خیلی خراب بود.
آمپول عوضی به او زده بودند. نماینده‏ی صلیب سرخ در کنار او داشت مشخصات فردی‏اش را می‏نوشت: «زرنقاش، منصور»... .
یکباره حاج منصور در جلو چشمان بهت زده‏ی صلیبی‏ها به شهادت رسید و همه‏ی اردوگاه در غم و اندوه فرو رفت.
چند ماه بعد که می‏خواستند اسرا را به کربلا ببرند، شبی که نوبت به بچه‏های اردوگاه 17 رسید، «محمد رحیم موزه»، دوست و همشهری حاج منصور، این خواب را دید که بعدها برای حاج آقا سید علی اکبر ابوترابی تعریف کرد:
خواب دیدم در حرم آقا امام حسین (ع) هستیم. خیلی از شهدا هم بودند. در میان آنها «حاج منصور زرنقاش» را دیدم. خوشحال شدم. صورتش را بوسیدم و گفتم: حاجی! اینجا چه کار می‏کنی؟
گفت: از همان شب اول، حضرت فاطمه‏ی زهرا (س) مرا آورد در حرم فرزندش امام حسین(ع).


  
  

عنوان : اشک‏های بی‏مهار
تاریخ : 1367
مکان : اردوگاه 14 تکریت
راوی :آزاده

گرسنگی و تشنگی در سوله‏ی دو کرده، همه را از پا انداخته بود. عراقیها سوء استفاده کردند. آنها از بالای سقف سوله ـ که نرده مانند بود ـ مقداری نان به داخل پرتاب کردند.
تعدادی از بچه‏ها از دیوار بالا می‏رفتند تا نان‏ گیر بیاورند؛ اما همین که دستشان به آن میله‏های فلزی می‏رسید برقشان می‏گرفت.
دو نفر از بچه‏ها به این حالت جان باختند. پنج نفر دیگر هم از تشنگی و گرسنگی شهید شدند. بعد که ما را به اردوگاه 14 تکریت بردند 45 روز در بی‏آبی و کتک و رنج بودیم. در آن مدت هم دو نفر شهید شدند. فردای آن، تشنگی و گرما بیداد می‏کرد. «جمال ابراهیم پور» پایش مجروح بود. روی مین رفته بود. او یکباره به زمین افتاد و بیهوش شد.
از آن روز، او را کول می‏گرفتیم و به بهداری اردوگاه می‏بردیم. چند تا قرص می‏دادند، می‏خورد و کمی خوب می‏شد. تا یک سال این طور بود؛ اما روز به روز با حال بدتر.
یک روز که بردمش بهداری باهام درددل کرد. گفت: «اگر من مردم به خانه‏مان برو! سلام مرا به آنها برسان و بگو همیشه به فکرشان بودم». دلداریش دادم؛ اما اشکهایم را پنهان می‏کردم. بغض هم گلویم را فشار می‏داد.
چند روز بعد، حالش وخیم‏تر شد. جمال را به بیمارستان نظامی صلاح الدین بردند. شب و روز به فکرش بودم. او معلم قرآن و خوشنویسی بود. شعر هم می‏گفت.
یک ماه بعد خبر آوردند که جمال مرده است. مرداد ماه بود. درست یک سال قبل از آزادی اسرا. دیگر طاقتم ازدست رفت. های های گریه کردم. اشکهایم قابل مهار نبود.
آن شب، سکوتی سهمگین بر آسایشگاه حکمفرما شد. عده‏ای برای جمال قرآن می‏خواندند.
با همان آب تانکر و مقداری شکر، شربت درست کردیم و مجلس ختم غریبانه‏ ای برایش گرفتیم.


  
  

سید آزادگان به روایت آزادگان

حجت الاسلام و المسلیمن سید علی اکبر ابوترابی نامی آشنا در صفحه تاریخ هشت سال دفاع مقدس کشور است چه آنها که با وی دوران اسارت را طی کردند و یا دیگرانی که با شنیدن یاخواندن خاطراتی ، با سید آزادگان آشنا شدند.

آزادگان معتقدند آنچه سیدالشهدای آزادگان را به عنوان شخصیتی برجسته کرده ، راه وروش وی در برخورد با اسارت بود.

روایت سید آزادگان ازقلم آزادگان هم آنها که از نزدیک بااو درسالهای سخت اسارت زندگی کردند و سختی آنها رانشکست بی تکلف تر و خواندنی تر است:

سرافراز عبداللهی یکی از کسانی که با شهید حجت الاسلام ابوترابی هم قطار بود در وبلاگ خود از خاطرات دوران اسارت با شهید ابوترابی می نویسد: ویژگی های اخلاقی شهید ابوترابی چنان همه را تحت تاثیر قرار داده بود که گاهی عراقی ها هم مخفیانه برای درد دل پیش او می آمدند. یکی از نیروهای صلیب سرخ سازمان ملل که نسبت به انقلاب ایران بدبین بود گفته بود: اگر همه رهبران ایران شبیه این شخص باشند ما کاملا انقلاب ایران را قبول داریم .

نذر کرده بود اگر از اسارت آزاد شود، از حرم امام (ره ) تا حرم حضرت ثامن الحجج را پیاده بپیماید. ایشان بعد از اسارت هم هیچ گاه سنگر را خالی نکردند و در رسیدگی به امور آزادگان و پیگیری مشکلات آنان تا آخرین لحظات عمر پربارشان از تلاش و فداکاری باز نایستاد.


وی می گوید: هرگز روزی را که شهید ابوترابی را به اردوگاه تکریت کمپ ?17? آوردند فراموش نمی کنم. ایشان چنان تاثیری بر اردوگاه گذاشتند که نه تنها برادران آزاده احساس آرامشی عجیب داشتند بلکه عراقی ها نیز متقاعد شدند که وجود ایشان برای دشمن هم رحمت و برکت است .


ماجرای اسارت وی بدین گونه است که در یکی از ماموریت ها برای عملیات شب بعد به همراه یک سرباز به عملیات شناسایی می روند که به طرف آنها تیراندازی می شود. از زبان مرحوم ابوترابی نقل می کنند که گفت آن سرباز مجروح شد و من فرار کردم. به اندازه یک کیلومتر آمده بودم که پشیمان شدم . برگشتم که سرباز را کول کنم و با خود بیاورم که ما را محاصره کردند...


در زمان اسارت چون اسرای ما سردرگمی خاصی داشتند و راه وروش برخورد با مسائل اسارت را نمی دانستند، حضور ایشان باعث شد اسرا از سردرگمی و ندانم کاری نجات پیدا کنند. رهنمودهای ایشان در برخورد با عراقی ها طوری بود که عراقی ها از نظر اخلاقی متنبه می شدند و ما با توجه به توصیه های ایشان سعی می کردیم باعث ناراحتی عراقی ها نشویم، ضمن اینکه پایبندی خود به اعتقاداتمان را حفظ می کردیم.


شعار حجت الاسلام والمسلمین شهید حاج سید علی اکبر ابوترابی در اسارت این بود حفظ سلامتی خودتان از نظر جسمی و روحی، ضمن حفظ اعتقادات. لذا ما به دور از چشم عراقی ها برنامه ریزی کرده بودیم برای ورزش و برنامه های آموزشی و پس از آن بچه ها با اسارت عجین شدند.


رزمندگانی که در اسارت قرار می گرفتند به دنبال منبعی بودند که اطلاعاتش را در اسارت از طریق آن به دست بیاورند. این منبع می بایست مطمئن باشد، اسرا همچون همه نسبت به هم شناخت نداشتند، لذا ایشان با توجه به جایگاه روحانی که داشتند و بخاطر اعتقاد و عملکردشان که حتی دشمن هم شیفته اخلاق وی شده بود مورد اعتماد و باعث دلگرمی اسرا قرار گرفتند.


یکی دیگر از آزادگان به نام عبدالمجید رحمانیان در مورد شهید ابوترابی می گوید: عراقی ها او را به عنوان یک روحانی سرشناس ایرانی می شناختند، بنابراین همیشه او را زیر نظر داشتند و برایش محدودیت ایجاد می کردند.


سید، شیوه زندگی را بخوبی فرا گرفته بود و تغییر اوضاع و مکانها او را خسته نمی کرد. عراقی ها هر از چندماه، او را از این اردوگاه به آن اردوگاه و یا به بغداد می فرستادند. تلاش می کردند تا در آرامش قرار نگیرد ، اما همه این در به دری ها و فشارهای جسمی و تنگناهای به وجود آمده، روح او را بی تاب نمی کرد و کسالت و اندوه بر وی غالب نمی شد و هیچگاه او را از انجام رسالت و مسوولیتش باز نمی داشت.


وی می گوید: وقتی که می خواستند سید را از اردوگاه تکریت شماره ? 5?به اردوگاه ? 17?منتقل کنند، همه بچه ها گریه کردند و من با چشمان خودم دیدم که جلو در خروجی اردوگاه، هنگامی که با یکی از سربازان به نام احسان خداحافظی می کرد، آن سرباز هم به گریه افتاد و اشک ریخت . هنگامی که سید از اردوگاه خارج شد و اسرای مظلوم پشت در پوشیده از سیم خاردار قرار گرفتند، او به احترام بچه ها دست بر زمین زد و خاک آن را به چهره کشید و در اردوگاه را بوسه زد.


محبت و جاذبه او به حدی بود که برخی از عراقی ها مخفیانه نزد او می آمدند و با او درد دل می کردند و آن انسان وارسته و با مهر و محبت از آنها هم غمزدایی می کرد، بنابراین شیفته اش می شدند.



** آزاده؟ رضا علی صمدی؟

شیوه ی برخورد حاج آقا ابوترابی با سربازان عراقی این بود که می گفتند این ها برادران مسلمان شما هستند. فکر نکنید که این ها را باید به دریا بریزیم و به درد نمی خورند. این ها بچه مسلمان هستند و در دامان مادران مسلمان بزرگ شده اند، پدرانشان مسلمانند، ولی الان زیر پرچم صدام زندگی می کنند و این مساله، نقطه ضعف این هاست. اگر ما بتوانیم به شکلی در این ها نفوذ بکنیم، با خدمت کردن و احترام و برخوردهای اسلامی، در قلبشان دیر یا زود تاثیر خواهد گذاشت.

حاج آقا ابوترابی به اسرا سفارش می کردند که شما سعی کنید برخوردهایتان اسلامی باشد، به نحوی که عراقی ها احساس کنند ما از آن ها کینه ای نداریم.


ما با آن ها جنگ نداشتیم، بلکه رژیم آن ها و در واقع حزب بعث بود که جنگ را شروع کرد و بین دو ملت جدایی انداخت و ما مسوول مسایل پیش آمده، نیستیم. شما سعی کنید این مسایل را در قلب آن ها ایجاد کنید.


حاج آقا در اوقات فراغت اسرا، بنای کارهای فرهنگی را گذاشتند. برای ادامه ی تحصیل اسرایی که تحصیلاتشان زیر دیپلم بود، از طریق صلیب سرخ، درخواست کتاب های درسی ایرانی داده شد و الحمدلله این کار خیلی هم موفقیت آمیز بود و نتیجه اش را بعد از اسارت دیدیم. کسانی که به طور مثال مدرک تحصیلی سوم راهنمایی داشتند، موفق به اخذ دیپلم شدند و به دانشگاه ها راه یافتند.


مسایل پیش آمده در اردوگاه، به نحوی برای اسرا جا می افتاد که هر لحظه اشتیاقشان به حاج آقا ابوترابی بیشتر می شد. بعضی اوقات که حاج آقا تشریف می آوردند و سر سفره می نشستند، با آن که بنده ی خدا غذایی هم به آن صورت گیرشان نمی آمد، اما اسرا می آمدند و از ظرف غذای ایشان به خاطر تبرک یک قاشق می خوردند. ایشان هم با لبخند نمکین و پر معنا، احساسات همه را جواب می دادند. با وجود این ها بود که فهمیدیم این مرد، روی هوا و هوس و خواسته های شخصی صحبت نمی کند و این نیست که خودش بخواهد در رفاه و راحتی باشد، بلکه به دنبال پیاده کردن اهداف بزرگ حضرت امام(قدس سره) است.


در خصوص رعایت نکات بهداشتی و مقررات آسایشگاه، اسرای خوبمان معتقد بودند که چون در این جا قانون ها به همدیگر ارتباط دارد و ما خود در آسایشگاه قانون و برنامه داریم، اگر عراقی ها بگویند باید این طور باشد، ما عمل نکنیم و اگر بگویند فلان کار را نکنید، انجام بدهیم. در مقابل، حاج آقا فرمودند نه! اگر یک یهودی آمد و قانونی را وضع کرد که به نفع مسلمین بود، شما آن را عمل بکنید. اگر گفت: مسواک زدن و صورت شستن خوب است، یا کفش ها را به آسایشگاه نیاورید، یا مثلا دم در آسایشگاه کفش ها را در بیاورید، به آن عمل کنید. درست است که قانون توسط یک یهودی وضع شده، اما محترم است. این ها نکات بهداشتی است و نافع حال ماست. در واقع ایشان با این صحبت، برای اسرا جا انداختند که نه به خاطر این که عراقی ها انجام این کارها را از شما می خواهند، بلکه به جهت این که، این کارها لازمه ی زندگی است و باید آن ها را انجام داد، گوش کنید و انجام دهید.


زمان حضور حاج آقا ابوترابی در اردوگاه ما، رفتار عراقی ها با ما خوب می شد، رفتار ایشان با یک دژبانی که به قول معروف قد و قواره اش پنج تومان نمی ارزید و هنوز ریش در نیاورده بود و می آمد و رد می شد، این گونه بود که در مقابلش بلند می شدند و سلام می کردند و ما شاهد بودیم که آن دژبان چه قدر خودش را می خورد و از خجالت عرق می کرد! یکی از مسایلی که باعث سخت گیری بعثی ها می شد، بی شخصیتی خودشان بود. رسم سلام و حال و احوال بین آن ها نبود، به همین خاطر احساس می کردند که باید با ما آن طور رفتار بکنند و با تحقیر ما، شخصیت پیدا کنند. نحوه ی برخورد حاج آقا ابوترابی با آن ها به گونه ای بود که به آن ها شخصیت می داد و آن ها احساس می کردند که آدم هستند و باید با دیگران درست برخورد کنند.


درباره ی برگزاری کلاس ها، یک بار خدمتشان رسیدیم و نظرشان را جویا شدیم.


درباره ی این که در چه حدی کلاس بگذاریم و در چه حدی کار کنیم، ایشان فرمودند سعی شما این باشد که نور ایمان را در قلب فرزندان مسلمان کشور ما روشن کنید. اگر شما صد جلسه یا صد کلاس یا صد سخنرانی بگذارید و بی تاثیر باشد، فایده ای ندارد، ولی اگر احساس کردید که اگر با یک برادری رفتید و بشقابی را شستید، یا تی دستتان گرفتید و کف آسایشگاه را تی کشیدید، تاثیر این بیشتر است، همین کار را بکنید. مقید به این نباشید که حتما کلاس و سخنرانی باشد. درست است که تاثیر روحی و اخلاقی خوبی دارد، اما زمانی این کارها موفق است که به آنچه می گویید، عمل کنید.


حجت الاسلام و المسلمین شهید حاج سید علی اکبر ابوترابی در سال ? 1318?هجری شمسی در شهرستان قم متولد شد. در سال ? 42?به جریانات سیاسی وارد شد و در تظاهرات مردم قم در ? 15?خرداد حضوری فعال داشت و در هجوم عوامل حکومت پهلوی به مدرسه فیضیه مورد ضرب و شتم قرار گرفت.


در پی تبعید حضرت امام به نجف، به نجف مشرف شد و در محضر امام راحل (ره ) از درس خارج فقه و اصول معظم له بهره برد. در نجف اطلاعیه های امام را منتشر و پخش و به داخل ایران نیز منتقل می کرد. وی هنگام بازگشت به ایران در مرز خسروی بازداشت و به زندان اوین منتقل شد.


پس از آزادی از زندان فصل جدیدی در فعالیت های سیاسی ایشان و به صورت عمیق تر شروع شد و به همراه شهید سیدعلی اندرزگو، علاوه بر مبارزات سیاسی به سازماندهی مبارزات مسلحانه همت گماشتند.


با شروع جنگ عراق علیه ایران، با لباس رزم در جبهه ها حاضر شد و در کنار شهید چمران به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت . وی شخصا در ماموریت ها و عملیات نظامی حضور می یافت و در یکی از همین ماموریت ها به اسارت نیروهای عراقی درآمد.


سرانجام پس از گذشت ده سال، سید علی اکبر ابوترابی، که به حق - سید آزادگان> لقب گرفته بود، با عزت و سربلندی به میهن اسلامی بازگشت. سید هیچگاه از تلاش و فعالیت خسته نشد و در زندگی سراسر تلاش و مبارزه خود، هماره در صدد به دست آوردن رضای الهی بود. نمانیدگی ولی فقیه در امور آزادگان و نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی پس از آزادی، در کنار نام او قرار گرفت ولی او تغییری نکرد. همان روحانی بی ادعای بی اعتنای به چرب و شیرین دنیا باقی ماند و جز به خدا و تلاش برای آسایش و کمال خلق خدا نیندیشید.



سید علی اکبر ابوترابی که تمام زندگیش عشق به اهل بیت عصمت و طهارات

  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام به همه ی دوستان عید رو به همه تبریک میگم ...
+ سلام دوستان من یه سوال داشتم؛ من یه صفحه ی اختصاصی تو وبلاگم ساختم اما نمیدونم چه طوری مطلب در اون صفحه ارسال کنم ؟! اگه میشه راهنمایی کنید ممنون ....
+ دوستان به زودی مطالبی رو در وبلاگم قرار میدم که اگه بخونیدشون قلبتون آتیش میگیره؛ بیاید و نظر بدید ممنون ....
+ کسی تو پیام رسان نیست جواب ما رو بده
+ بعد از مدتها قصد دارم وبلاگم رو به روز کنم با مطالبی انتقادی دعوت میکنم دوستان بعد از قرار دادن مطالب به وبلاگم بیان و نظر بدن ممنون ....
+ سلام به بچه های گل و گلاب
+ کسی نیست جواب ما رو بده ؟!
+ دوستان یه سوال: من یک آهنگی رو آپلود کردم و میخوام اون رو در وبلاگم قرار بدم تا پخش بشه باید چه کار کنم ؟!
+ یعنی کسی نیست جواب سلام ما رو بده؛ نه ؟!
+ سلام به همه ی دوستان؛ یه دو سه ماهی میشد که نیومده بودم؛ چه خبرا؟! همه که ایشالله خوبن دیگه ...