سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زبان درنده‏اى است ، اگر واگذارندش بگزد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :48
بازدید دیروز :9
کل بازدید :124875
تعداد کل یاداشته ها : 63
103/9/1
3:32 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
ali asghari[149]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
دل نوشته های علمی پژوهشی تجربی در انتظار آفتاب دلتنگ... منتظرظهور دفتــر ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید شهید علی پور سکوت ابدی حامل نور ... ساعت یک و نیم آن روز حدیث .: شهر عشق :. کلارآباد دات کام بادصبا منطقه آزاد من.تو.خدا حرم الشهدا سیاه مشق های میم.صاد فرهنگ شهادت حکیم دزفولی کلبه تنهایی راه فضیلت گروه اینترنتی جرقه داتکو دفاع مقدس آتیه سازان اهواز کنج دلتنگی های من! شاهکار عزای حسینی عاشق دربدر نبض شاه تور می گذره ... عدالت جویان نسل بیدار صل الله علی الباکین علی الحسین مناجات با عشق مسعود رضانژاد فهادانـ سبک سری های قلم... شهد صد سال حسرت ....سمت آسمان.... خوشنویسی ایرانی * امام مبین * دکتر علی حاجی ستوده آسمون عشق آرمش در هیاهو تا رطب های من شود باده.. نخل جان مرا شراب بده حاج آقا مسئلةٌ تسنیم عاشقانه یکی بود هنوزهم هست باران روانشناسی جالب دل بی تاب من pasargad2797 تنهایی من درس نو رهبرم کویر دلم همیشه عطشان است برای لبخندهای آسمانی و بارانیت تنها همسنگری 110 عشق و صداقت سرما دلتنگیهام ماهمه سربازتوایم خامنه ای آسمانی Alamot Alamot Alamot Alamot Alamot

بخشی از رفتار ما به خوگیری و عادت مربوط می شود و نماز این عادت را می شکند. اینجا باید کار دیگری کرد که اسمش را گذارده اند (نیت). در واقع همه چیز ابتدا باید یک نقشه داشته باشد (برنامه ریزی) و بعد (عمل). به عنوان مثال غذا می خوریم چون گرسنه شده ایم و بعد از غذا خوردن سیر می شویم و احساس رضایت می کنیم، پس انگیزه ما فروکش می کند. حال اگر بخواهیم نماز بخوانیم، این کار برای چه کسی و با چه انگیزه ای انجام می گیرد؟ برای خودمان، پدر، مادر، این دنیا، آن دنیا؟!


  
  

 علی بود و عقیلی

من بودم و مرتضی

سید بود اباالفضل

امیر حسین و رضا


حالا از اون بچه ها

فقط مرتضی مونده

همون که گاز خردل

صورتشو سوزونده

 

آهای آهای بچه ها

مگه قرار نذاشتیم

همیشه با هم باشیم

نداشتیما، نداشتیم

 

  ادامه مطلب...

90/10/23::: 11:0 ع
نظر()
  
  

اتل متل یه بابا 
که اسم اون احمده
نمره ی جانبازیهاش
هفتاد و پنج درصده

اون که دلاوریهاش
تو جبهه غوغا کرده
حالا بیاین ببینین
کلکسیون درده

اون که تو میدون مین
هزار تا معبر زده
حالا توی رختخواب
افتاده حالش بده!

بابام یادگاری از
خون و جنگ و آتیشه
با یاد اون زمونا
ذره ذره آب میشه

آهای آهای گوش کنید
درد دل بابا رو
می خواد بگه چه جوری
کشتند بچه ها رو

هیچ می دونی یعنی چی
زخمی ها رو بیاری
یکی یکی و با زور
تو آمبولانس بذاری

درست جلوی چشمات
همینطوری که میره
با شلیک مستقیم
ماشین آلو بگیره

همینجوری که می گفت
چشماشو به دیوار دوخت
انگار با این خاطره
بابام آلو گرفت، سوخت

گفتن این خاطره
بد جوری می سوزوندش
با بغض و ناله می گفت
کاشکی که پر نبودش

ادامه مطلب...

  
  

عنوان : اسیر غریب
راوی :آزاده

ما را به پشت خط مقدمشان انتقال دادند. تشنگی داشت ما را می‏کشت. یکی از بچه ‏ها روی زمین افتاده، در حال احتضار بود.
در لحظات آخر گفت: «یا حسین! یا حسین مظلوم! آب، آب ...».
عراقی‏ها با شنیدن این صدا دور او جمع شدند و پرسیدند: «چیه؟ چه می‏خواهی»؟ او هم زیر لب گفت: «ماء (آب)».
سرباز عراقی در جوابش با تشر گفت: «آب نیست».
ناگهان اسیر غریب، همه‏ ی توانش را جمع کرد و برخاست؛ یک یا مهدی گفت و محکم بر گوش آن نظامی عراقی کوبید.
آنها هم بر سرش ریختند و شهیدش کردند.


90/5/26::: 8:29 ع
نظر()
  
  

عنوان : آب شدن شمع
تاریخ : 1368
راوی :آزاده

یازده ماه ارشدمان بود. از پا نمی‏افتاد؛ نهضت سوادآموزی را راه انداخت. کلاس قرآن گذاشت. گروه سرود درست کرد و... .
شده بود چهره ‏ی دوست داشتنی همه ‏ی بچه ‏ها.
رمضان سال 68 که بیماری واگیردار افتاد به جان اردوگاه، او هم مریض شد. عراقی‏ها که او را می‏شناختند بی‏توجهی کردند. هر روز بر شدت بیماری «عبدالمهدی» افزوده شد.
وقتی او را به بیمارستان صلاح الدین بردند که آب بدنش کشیده شده بود.
یکی از بچه ‏ها می‏گفت:
روی تخت بیمارستان افتاده، رگهای دستش پاره شده بود و از بینی ‏اش خون می‏ریخت. ساعاتی بعد، عبدالمهدی نیک منش، بسیجی دارابی، بی‏فریادرس چشمها را بست و از دنیا رفت.
چند روز بعد، نامه ‏ی مادرش به اردوگاه رسید. یکی از بچه ‏ها آن را خواند، در سکوتی سنگین که همراه با اشک بود.
«فرزندم عبدالمهدی! چقدر آرزو دارم که تا زنده ‏ام تو را دوباره ببینم»!


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام به همه ی دوستان عید رو به همه تبریک میگم ...
+ سلام دوستان من یه سوال داشتم؛ من یه صفحه ی اختصاصی تو وبلاگم ساختم اما نمیدونم چه طوری مطلب در اون صفحه ارسال کنم ؟! اگه میشه راهنمایی کنید ممنون ....
+ دوستان به زودی مطالبی رو در وبلاگم قرار میدم که اگه بخونیدشون قلبتون آتیش میگیره؛ بیاید و نظر بدید ممنون ....
+ کسی تو پیام رسان نیست جواب ما رو بده
+ بعد از مدتها قصد دارم وبلاگم رو به روز کنم با مطالبی انتقادی دعوت میکنم دوستان بعد از قرار دادن مطالب به وبلاگم بیان و نظر بدن ممنون ....
+ سلام به بچه های گل و گلاب
+ کسی نیست جواب ما رو بده ؟!
+ دوستان یه سوال: من یک آهنگی رو آپلود کردم و میخوام اون رو در وبلاگم قرار بدم تا پخش بشه باید چه کار کنم ؟!
+ یعنی کسی نیست جواب سلام ما رو بده؛ نه ؟!
+ سلام به همه ی دوستان؛ یه دو سه ماهی میشد که نیومده بودم؛ چه خبرا؟! همه که ایشالله خوبن دیگه ...