سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رحمت خدا، حاملان قرآن را فرا گرفته استو آنان به نور خداوند ـ عزّوجلّ ـ پوشیده شده اند. ای حاملان قرآن ! با بزرگداشتِ کتابش با خدا دوستی کنید، تا شما را بیشتردوست بدارد و شما را محبوب خلقش گرداند. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :13
بازدید دیروز :15
کل بازدید :124969
تعداد کل یاداشته ها : 63
103/9/4
3:37 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
ali asghari[149]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
دل نوشته های علمی پژوهشی تجربی در انتظار آفتاب دلتنگ... منتظرظهور دفتــر ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید شهید علی پور سکوت ابدی حامل نور ... ساعت یک و نیم آن روز حدیث .: شهر عشق :. کلارآباد دات کام بادصبا منطقه آزاد من.تو.خدا حرم الشهدا سیاه مشق های میم.صاد فرهنگ شهادت حکیم دزفولی کلبه تنهایی راه فضیلت گروه اینترنتی جرقه داتکو دفاع مقدس آتیه سازان اهواز کنج دلتنگی های من! شاهکار عزای حسینی عاشق دربدر نبض شاه تور می گذره ... عدالت جویان نسل بیدار صل الله علی الباکین علی الحسین مناجات با عشق مسعود رضانژاد فهادانـ سبک سری های قلم... شهد صد سال حسرت ....سمت آسمان.... خوشنویسی ایرانی * امام مبین * دکتر علی حاجی ستوده آسمون عشق آرمش در هیاهو تا رطب های من شود باده.. نخل جان مرا شراب بده حاج آقا مسئلةٌ تسنیم عاشقانه یکی بود هنوزهم هست باران روانشناسی جالب دل بی تاب من pasargad2797 تنهایی من درس نو رهبرم کویر دلم همیشه عطشان است برای لبخندهای آسمانی و بارانیت تنها همسنگری 110 عشق و صداقت سرما دلتنگیهام ماهمه سربازتوایم خامنه ای آسمانی Alamot Alamot Alamot Alamot Alamot


فصل جدایی! برای بسیاری از ما بارها پیش آمده که ناچار به تحمل شرایطی بوده‌ایم که دلخواهمان نیست؛ پایان یک رابطه، جدایی از عزیزان، ترک کار مورد علاقه و... .

در تمام این شرایط، نخست احساس پوچی می‌کنیم. هنگامی که احساس می‌کنیم آنچه می‌خواهیم دیگر در دسترس ما نیست، احساسی از بهت‌زدگی،‌ خلأ، حیرت و تعجب ما را فرا می‌گیرد. در واقع انکار، یک واکنش عادی پس از جدایی است. هرکس وقتی واقعیت جدایی برایش روشن می‌شود، در هم می‌ریزد و به نوعی احساس شکست می‌کند. بسیاری از ما به جای اینکه با نتیجه و پایان جدایی روبه‌رو شویم، یک مکانیسم دفاعی برای خود می‌یابیم تا پشت آن پنهان شویم. البته این طبیعی است که وقتی دنیای ما در هم می‌شکند بخواهیم از خود در برابر آسیب‌های عاطفی محافظت کنیم بنابراین سعی می‌کنیم آن قسمت از حوادث ناگوار زندگی‌مان را دور بیندازیم تا دوباره ضربه نخوریم ولی این روش، خیلی نتیجه بخش نیست؛ چون بدین ترتیب بخشی از خودمان را هم از دست می‌دهیم و خطر اینکه این مشکل دوباره در مراحل بعدی زندگی نیز تکرار شود وجود خواهد داشت.

آنچه مهم است این است که ما نباید از مشکلات فرار کنیم و آنها را از ذهنمان خارج کنیم بلکه روش اصولی و نتیجه‌بخش آن است که آنها را بپذیریم، برایشان راه‌حل پیدا کنیم و بکوشیم هر درس و پیامی را که در آنها نهفته است فرا بگیریم. بسیاری از ما پس از جدایی مثلا جدایی از یک شخص، آن را انکار می‌کنیم؛ «نه او هیچ وقت مرا ترک نمی‌کند، او به زودی برخواهد گشت، او همیشه در کنار من خواهد بود و...» ما در واقع نمی‌خواهیم واقعیت تلخ موجود را بپذیریم و بدین‌صورت به خود اطمینان می‌دهیم مشکلی وجود ندارد و جدایی موقتی خواهد بود. این ساده‌ترین و روشن‌ترین سیستم دفاعی است اما زمان زیادی می‌برد تا بتوانیم با واقعیت موجود کنار بیاییم.

هنگامی که به مرحله جدایی می‌رسیم دائم از خود سؤال می‌کنیم؛ چرا، چرا و چرا... چرا زودتر درباره مشکلات با هم حرف نزدیم؟ چرا او با من اینگونه رفتار کرد، چرا نتوانستم درست رفتار کنم و...

برای کسی که به مرحله جدایی رسیده، چنین پرسش‌هایی ناراحت‌کننده و بی‌شمارند؛ اینکه بخواهیم چیزی را درک کنیم و معنی تجربه خود را بفهمیم، بخشی از سرشت و طبیعت ماست، بنابراین بهتر است بتوانیم به سوالاتی که برایمان پیش می‌آیند جواب دهیم. مثلا کسی که می‌خواهد از جدایی و شکست در رابطه خود تجربه خوبی بیاموزد، باید بداند چرا رابطه‌اش با شکست مواجه شده و چه اتفاقاتی باعث بروز چنین مشکلی شده است؛ زیرا او باید بتواند در برابر پرسش‌های بی‌پایان خود سکوت کند زیرا به‌جای فکرکردن به آینده، او را در گذشته نگه می‌دارد.

دلیل دیگر اینکه به او قدرت می‌دهد با اعتماد به‌نفس بیشتر به سوی روابط بعدی خود گام بردارد. با کمی دقت تا حدودی مشخص می‌شود که کجای روابط اشتباه بوده است به ویژه اگر شما یا طرف مقابل‌تان به دلیل شرایط خاصی مجبور به ترک یکدیگر شده باشید. معمولا تمام ارتباط‌ها با مشکلاتی مواجه می‌شوند و تمام زوج‌ها با هم جروبحث می‌کنند، از همدیگر آزرده می‌شوند و گاه حتی بدون اینکه بخواهند یکدیگر را ناراحت می‌کنند و از هم دلگیر می‌شوند ولی بیشتر ازدواج‌ها ادامه پیدا می‌کنند. تفاوت میان آنهایی که از پس مسائل برمی‌آیند و ارتباط‌هایی که به جدایی منجر می‌شوند در میزان متناسب و هماهنگ بودن خواست‌ها و تمایلات بین افراد است.

تمام زوج‌ها به دلایلی با هم تناسب و نقاط مشترکی دارند مانند سرگرمی‌های مشترک، علایق مشترک، معیار و ارزش‌های مشترک و... البته این تناسبات ممکن است در رابطه یک زوج باقی بماند یا به تدریج به دلایل گوناگون تغییر کند. ولی نقاط مشترک به تمام پیوندهای از هم پاشیده، به هم خوردن تناسب یکی از طرفین یا هر دو است و اینکه 2 نفر دیگر نمی‌توانند در کنار هم احساس خوبی داشته باشند و در مواردی مشترک با هم به توافق برسند.

شناخت

هماهنگی و تناسب‌های موجود در ارتباط، در نخستین دیدارها شکل می‌گیرند؛ هنگامی که بایک نگاه قلبمان تندتر می‌زند، دستمان می‌لرزد و دهانمان خشک می‌شود و به فکر فرو می‌رویم که آیا این زن یا مرد می‌تواند همان فردی باشد که به او نیاز داریم و اگر این هماهنگی‌ها بین ما وجود داشته باشد و اخلاق و ویژگی‌های ما با هم جور در بیایند، ارتباط ما کم‌کم شکل می‌گیرد و با گذشت زمان، شناخت ما از هم بیشتر می‌شود. البته در این زمان اگر هم اختلافاتی بین ما به وجود بیاید زیاد برایمان مهم نیست؛ در صورتی که همین مسائل در آینده ممکن است بسیار دردسرساز شوند! در واقع هر زوجی تناسبات و تفاهمات اولیه خودشان را دارند که حداقل برای مدتی، موثر واقع می‌شوند. برخی از آنها سال‌ها زندگی می‌کنند و کمتر چیزی سد راهشان می‌شود و برخی دیگر با کوچک‌ترین مشکلی از یکدیگر می‌رنجند و چه بسا به جدایی نیز می‌اندیشند. در هر صورت هر زوجی ناچار به پذیرش این واقعیت است که هم زندگی و هم مردم تغییر می‌کنند و وقتی این تغییرات صورت می‌گیرند آنها هم باید پایه‌ها و اساس ارتباط خود را از نو بررسی و ارزیابی کنند و در مورد بسیاری از مسائل دوباره با هم به توافق برسند.

تغییرات

اندکی با خود بیندیشید! کدام یک از شما دقیقا همان کسی هستید که در برخورد اول با همسرتان بوده‌اید؟ علاوه بر اندک چین‌ و چروکی بر پیشانی یا افزایش وزن و تغییر ذائقه، بیشتر ما نسبت به مسائل پیرامون خود نیز آگاه‌تر، عاقل‌تر و با تجربه‌تر شد‌ه‌ایم و چه بسا دیدمان نیز نسبت به بسیاری از موضوعات تغییر کرده و چه بسا همین تغییر باعث بروز تغییراتی نیز در رابطه‌مان خواهد شد.

تجربیات زندگی- خوب یا بد- تاثیر خود را بر ما می‌گذارند. شاید با تغییر شغل، گذشت زمان و افزایش سن، احساس شما نسبت به خودتان یا طرف مقابلتان عوض شود یا وقتی صاحب فرزند می‌شوید، جنبه‌های دیگری از شخصیت خود را کشف کنید که پیش‌تر از آنها شناختی نداشتید. با گذشت زمان، روابط ما نیز تغییر می‌کنند تا با افکار،‌احساسات و موقعیت‌های جدیدمان هماهنگ شوند.
تغییر در علایق و خواسته‌های ما اغلب آهسته و به تدریج به وجود می‌آیند اما کم‌کم به بحث‌های همیشگی درباره چیزهایی به ظاهر نامربوط کشیده می‌شوند. معمولا پشت بیشتر بحث‌های مربوط به پول، کارمنزل، بچه‌ها، دوستان و... نیازهای مهم‌تری قراردارند که اغلب به آنها توجه نمی‌شود؛ نیازهایی که فکر می‌کرده‌اید قبلا در موردشان توافق کرده‌اید و ممکن است یک بحران ناگهانی در زندگی بعضی زوج‌ها این روند را سرعت ببخشد.

برای بعضی از زوج‌ها پذیرش تغییرات خیلی سخت است اما بعضی افراد هم از قبل تغییرات را پیش‌بینی می‌کنند بنابراین می‌توانند با آنها کنار بیایند. درواقع ناتوانی در پذیرش تغییر به یکی از این دو نتیجه می‌انجامد، یا شما همچنان به بحث‌های همیشگی خود ادامه می‌دهید که اغلب به هیچ نتیجه‌ای هم نمی‌رسید یا فاصله شما از یکدیگر بیشتر و بیشتر می‌شود که در بسیاری از موارد این فاصله منجر به جدایی خواهد شد. البته مرور روابط گذشته به شما کمک می‌کند که بفهمید مشکلات و اختلاف‌نظرها از چه زمان در زندگی شما به وجود آمدند، سعی کنید در مورد تغییراتی که پس از ملاقات‌های اولیه در شما و طرف مقابلتان پدید آمده خوب فکر کنید و ببینید این تغییرات چگونه باعث قطع رابطه شده‌اند.

غلبه بر اندوه و ترس

بسیاری از مردم پس از جدایی، احساسی از غم و ترس را تجربه می‌کنند که هر دو می‌توانند آزاردهنده و مخرب باشند و در واقع واکنش‌هایی طبیعی در برابر ازدست دادن یا جدایی از کسی است که دوستش داریم و قطع رابطه یکی از سخت‌ترین تجربه‌های زندگی است. حتی اگر این قطع ارتباط به خواست طرف مقابلتان نباشد و خودمان هم خواهان این جدایی باشیم، باز هم نوعی فقدان محسوب می‌شود که آزاردهنده خواهد بود.اگر رابطه شما مدتی طولانی ادامه داشته است، شاید احساس کنید که بخشی از هویت خود را از دست داده‌اید و نقش خودتان را به عنوان یک زن، شوهر، دوست یا... از دست داده‌اید. در بسیاری از افراد، حس مهم امنیت و همراه با آن احساس اعتماد به نفس و خودباوری نیز از بین می‌رود. وقتی رابطه‌ای قطع می‌شود، بسیاری از مردم احساس می‌کنند که هم دنیای درونی و هم دنیای بیرونی‌شان ویران شده و فرو ریخته است.

برخوردهای متفاوت

جریان جدایی بسیار مهم است و نقش زیادی در زندگی ما دارد. بنابراین باید دید چگونه می‌توان با قطع ارتباط کنار آمد و زمان بهبود شرایط چقدر طول می‌کشد. البته جواب این سؤال با توجه به شرایط افراد بسیار متفاوت است. اما در کل می‌توان گفت هر چه دوره زندگی مشترک کوتاه‌تر باشد، آسان‌تر می‌توان خود را از بند مسئولیت‌ها آزاد کرد. اما این به آن معنا نیست که قطع هر ارتباط کوتاهی بسیار آسان باشد؛ شاید در بسیاری از موارد پایان رابطه‌ای کوتاه‌مدت نیز بسیار سخت و دردناک باشد.

روند بهبود نیز در صورتی می‌تواند سریع‌تر طی شود که شناخت و آگاهی کافی نسبت به مشکلات وجود داشته باشد. همچنین نباید انتظار داشت که بتوان خیلی زود به شرایط عادی برگشت؛ بنابراین داشتن صبر و حوصله و گذشت زمان در این میان بسیار مهم است. در واقع زمان، مرهم قدرتمندی است و در مواردی می‌توان به آن شتاب بیشتری بخشید. در اینجا راه‌هایی پیشنهاد شده که در کاهش یا پایان‌بخشیدن اندوه مؤثر هستند.

از لحاظ جسمی و ذهنی کاملا مراقب خودتان باشید. منظم و سالم غذا بخورید و مرتب ورزش کنید. داشتن احساس خمودگی، کسالت و اندوه فراوان به همراه کز کردن در خانه و فرو رفتن در افکار منفی، مدت زمان ناراحتی شما را طولانی‌تر می‌کند و اجازه نمی‌دهد بتوانید با خودتان روبه‌رو شوید و شرایط موجود را بپذیرید.

از مشکلات فرار نکنید، درباره مشکلات خود با افراد معتمد و دوستانتان حرف بزنید و آنچه در دل دارید بر زبان بیاورید، نگذارید مشکل جدایی باعث شود خود را از همه کس دور کنید. صحبت کردن با یک دوست مورد اعتماد یا یکی از اعضای خانواده، شما را از تنهایی و انزوا رها می‌کند. شاید بهتر باشد با افرادی که شرایطی مشابه شما داشته‌اند حرف بزنید و از تجارب آنها استفاده کنید. بدترین چیز این است که فکر کنید مشکلات جدایی و ناراحتی‌های ناشی از آن تنها مخصوص شماست و شما تنها کسی هستید که این درد را تحمل می‌کنید!

زنده نگه‌داشتن خاطرات می‌تواند شما را کمک کند تا بهتر بتوانید طرف مقابلتان را ببخشید. با توجه به نوع شناختی که از خود دارید سعی کنید خاطرات خوب گذشته‌تان را زنده نگه‌دارید. اما اگر رجوع به خاطرات آزارتان می‌دهد، آنها را رها کنید ولی فراموش نکنید هر قدر هم طرف مقابلتان شما را آزرده خاطر کرده، زمانی دوست نزدیک شما بوده و چه بسا بهترین خاطرات شما متعلق به دورانی است که در کنار او بوده‌اید. پس مجبور نیستید زمانی از گذشته خود را برای همیشه از ذهنتان خارج کنید. اما اگر اتفاقی شما را ناراحت می‌کند، مثل شنیدن یک آهنگ یا دیدن یک عکس، سراغ‌شان نروید و سعی کنید به جای ناراحت کردن خود فقط به خاطرات خوش فکر کنید.

اگر دوست دارید، گریه کنید! در زندگی همه ما روزهایی وجود دارند که فقط دلمان می‌خواهد بنشینیم و راحت گریه کنیم. این اصلا اشکالی ندارد. شما نیاز دارید احساسات واقعی خود را بروز دهید. وقتی هم که عصبانی هستید، خشم خود را ابراز کنید. اگر احساسات تندتان را در خودتان بریزید، اوضاع را بدتر می‌کنید و مانع پیشرفت خود می‌شوید.

به آینده روشنی بیندیشید. گاهی اوقات همه چیز به نظر غیرقابل تحمل و بد می‌رسد اما واقعا اگر فکر می‌کنید که اوضاع بیشتر بد خواهد بود، سعی کنید به چیزهایی فکر کنید که دوست دارید انجام دهید. به زمانی فکر کنید که از این مشکل فارغ شد‌ه‌اید. این کار، آغاز اندیشیدن به طریقی مثبت و خوش‌بینانه است.

خودتان را آرام کنید و استراحت داشته باشید. استراحت به بدن شما کمک می‌کند تا بهتر بتوانید خود را از تنش و اضطراب رها کنید. می‌توانید سراغ کارهایی بروید که سال‌هاست قصد انجام آنها را داشته‌اید؛ کتاب بخوانید، فیلم ببینید، پیاده‌روی کنید و با دوستان خوبتان وقت بگذرانید. ثبت‌نام در یک رشته ورزشی هم بسیار سودمند است.

در واقع اگر تصمیم بگیرید خشم، ناراحتی و ترس را از خود دور کنید، احساس رهایی و آزادی می‌کنید. این کار انرژی شما را بیشتر می‌کند و بدین ترتیب از حالت خمودگی و کسالت درمی‌آیید.


  
  

 

10 فرمان نه گفتن!

ما به دنیا نیامده‌ایم تا خواسته‌های دیگران را برآورده کنیم.

این «دیگران» پدر و مادر ما نیستند.

«دیگران» در خیابان‌ها هستند. گاهی در مدرسه، گاهی حتی در مهمانی‌های خانوادگی و... آنها پچ‌پچ می‌کنند، تعارف می‌کنند. «دیگران» وسوسه‌مان می‌کنند. می‌ترسم!

اگر قوی و با اعتماد به نفس باشم می‌توانم با یک «نه» دیگران را دور کنم؛ اما اگر ترسو باشم...

دیگران چه‌طور دور می‌شوند؟ دکتر سعید بهزادی، روان‌شناس و مشاور خانواده، نه گفتن را این‌طورتعریف می‌کند:

«نه‌گفتن، یعنی وقتی ما نمی‌خواهیم مطلبی را بپذیریم با استفاده از این مهارت، بدون آن که به خود و دیگران آسیبی برسانیم، نه‌مان را به صورت فعال ابراز کنیم.

برای مقابله با یک درخواست، سه گزینه وجود دارد.

یکی رفتار انفعالی است. یعنی در مقابل یک پیشنهاد، می‌خواهم نه بگویم، اما نمی‌گویم. تن به کاری می‌دهم که دوست ندارم و اعصابم خرد می‌شود. مثلاً به درخواست سینما رفتن بله می‌گویم و از فیلم و سینما هم هیچ لذتی نمی‌برم.

دوم رفتار پرخاشگرانه است که در آن فرد، تهاجمی برخورد می‌کند. مثلاً می‌گوید:«تو هم که همه‌اش تو این سینماها پلاسی و...» این هم رفتار سالمی نیست.

بین این دو برخورد، رفتار دیگری وجود دارد که به بیانِ خود فرد می‌پردازد، دعوا نمی‌کند و آرام و قاطعانه می‌گوید:« نه، وقت ندارم / این فیلم را دوست ندارم/ امکانش را ندارم.»

این رفتاری است بین رفتار انفعالی و پرخاشگرانه.»

البته گاهی خودمان «دیگران» می‌شویم، پس باید بعضی وقت‌ها به خودمان هم نه بگوییم.

دکتر بهزادی ادامه می‌دهد: « ویلیام گومز می‌گوید انسانِ سلالم راهش را انتخاب می‌کند و وقتی یکی از این چهار حالت اتفاق بیفتد فرد ناسالم است:

وقتی کسی شما را مجبور کند/ وقتی شما کسی را مجبور کنید/ وقتی هردو همدیگر را مجبور کنید / وقتی خودتان، خودتان را وادار کنید.»

فرد می‌خواهد عادتی را کنار بگذارد. اگر بگوید:«می‌خواهم کنار بگذارم، اما نمی‌توانم.» منفعل است. اگر به خودش بد و بیراه بگوید و بعد تصمیم بگیرد هم پرخاشگری است و رفتار سالمی نیست. انتظار می‌رود بگوید: «بر اساس حسابی که کرده‌ام نفع نهایی من در این است که این عادت را کنار بگذارم.» این نوع نه‌گفتن به خود، درست است.

دوچرخه شماره 607حالا می‌خواهیم 10 مرحله نه‌گفتن را یاد بگیریم؛ مراحلی که دکتر بهزادی برای ما شرح می‌دهد.

1- فردی که می‌خواهد این مهارت را یاد بگیرد اول باید دقیقاً بداند از دنیا چه می‌خواهد و اهداف خیلی روشنی را برای خودش تصویر کند. مثلاً : هدف من کسب رتبه سه رقمی در کنکور است یا وزن کم کردن یا می‌خواهم در یک رشته ورزشی مهارت پیدا کنم و....

2- گام دوم این است که اهداف را بررسی کند و بخش‌هایی را که با هم در تعارض‌اند حذف کند . مثلاً وقتی نوجوانی بگوید:«یکی از برنامه‌های زندگی‌ام این است که هفته‌ای دو بار بیرون بروم و در کنکور هم رتبه خوبی بیاورم.» این دو هدف متعارض‌اند که پرداختن به یکی، آن یکی را کور می‌کند. اگر هفته‌ای دوبار از خانه بیرون باشد که وقتی برای درس‌خواندن نمی‌ماند. پس باید یکی از آنها را انتخاب کند.

3-وقتی برنامه زندگی‌ام معلوم شد، به هر پیشنهاد متعارضی نه بگویم. البته اول خودم را قانع کنم که چرا می‌خواهم بگویم نه. مثلاً من می‌خواهم آدم سالمی باشم، پس نگاه می‌کنم ببینم چه چیزهایی با رفتار سالم من در زندگی در تعارض است و مثلاً به سیگار و قلیان نه می‌گویم. یا هدفم این است که رابطه سالمی با والدینم داشته باشم. پس آن رفتاری که آنها را اذیت می‌کند کنار می‌گذارم؛ مثلاً تا دیروقت بیرون از خانه نمی‌مانم.

4- وقتی تصمیم و برنامه ما روشن شد، از تکنیک «پیام من» استفاده می‌کنیم. در این تکنیک فرد راجع به خودش حرف می‌زند. مثلاً اگر شما از من درخواست مصاحبه دارید، من نگویم: «بهتر نیست یک روز دیگر این کار را انجام دهیم؟»

به جای آن می‌توانم راجع به خودم حرف بزنم و بگویم:« امروز وقت ندارم.»

در این حالت، «نه» باید قاطعانه گفته شود. اگر کسی به من گفت: «سیگار می‌کشی؟» جواب بدهم: « نه، من اهل دود نیستم.» در این حالت« نه» همان کلام قاطعانه و جمله بعد از آن «پیام من» است.

اما اگر آدم منفعلی باشم، سیگار نمی‌خواهم، اما برمی‌دارم.

و اگر پرخاشگر برخورد کنم هم رفتارم ناسالم است و طرفِ مقابلم را وادار به واکنش می‌کنم.

5- وقتی «نه» را گفتید، احتمال دارد که فرد اصرار کند. در این صورت با استفاده از تکنیک «سوزن‌گیر‌کرده» یا در اصطلاح امروز «سی‌دی‌خش‌دار»، «نه» می‌گوییم.

در این حالت کلمه و عبارت را با همان تنِ صدا مدام تکرار می‌کنیم بدون آن‌که عصبانی شویم.

پس نباید ما را از حالت آرامش خارج کنند و ما هم با آرامش و قاطع بگوییم: نه نمی‌توانم/ نه نمی‌خواهم/....

6- ممکن است آنها سعی کنند کودک درون ما را به قلاب بیندازند مثلاً: بچه ننه‌ای یا هنوز کودکی و... ما باید بی‌توجهی کنیم و در مقابل تیرهایی که آنها می اندازند جاخالی دهیم تا آنها دست روی حساسیت‌های ما نگذارند.

7- وقتی داریم از تکنیک سوزن‌گیر‌کرده استفاده می‌کنیم، از همان ابتدا باید زبانِ بدن ما با زبانِ کلامی‌مان هماهنگ باشد و زبانِ بدن ما پیام دیگری نرساند. مثلاً وقتی به مکان نامناسبی دعوت می‌شویم، کف دست را نشان دهیم، محکم بایستیم و بگوییم: نه جزو قواعد زندگی من است که این‌جا نروم.

اگر خودم را لوس کنم و بگویم: «نه، نمی‌شه نریم؟» زبان بدنم جواب مثبت داده است.

8- در صورتی که فرد باز بر خواسته‌اش اصرار کرد «سکوت» کنیم. این برخورد در تلفن بیشتر جواب می‌دهد و وقتی به مدت طولانی سکوت کردیم و او گفت: «چرا ساکتی؟» بگوییم:« من هرچه توضیح می‌دهم تو حرف خودت را می‌زنی» و باز سکوت کنیم تا خسته شود.

9- در این قسمت وقتی فرد مقابل، اصرار را ادامه داد، ما موقعیت را ترک می‌کنیم و به جایی می‌رویم که آن فرد نباشد.

10-در صورتی که در هر بار ملاقات فرد مورد نظر یا دوست ما اصرار به کارهایی داشت که در برنامه زندگی سالم ما نمی‌گنجید، در رابطه‌مان با آن فرد تجدید نظر می‌کنیم. وقتی فردی مدام می‌گوید: بی‌خیال درس/ مهمانی برویم/ سیگار / قلیان و...و من هر بار باید تکنیکی به کار ببرم تا نه بگویم، پس بهتر است از این رابطه بیرون بیایم.


  
  

 

تفاهم یا جنگ قدرت

خانواده را بنیان جامعه می‌دانند اما تغییرات فرهنگی و اجتماعی در طول سال ها ساختار خانواده را نیز دگرگون کرده است.

 این دگرگونی،نا گزیر تبعاتی دارد که اگر به آن دقت نشود می‌تواند خانواده را با مخاطراتی رو به‌رو کند. نوشتار زیر به بررسی سیر تاریخی خانواده ایرانی پرداخته و در نهایت مشکلات پیش آمده در عصر جدید را بررسی کرده است.

افرادی که اقبال این را داشته‌اند که پدر و مادربزرگ‌های خود را زیارت کنند وخاطرات زندگیشان را شنیده باشند می‌دانند که در آن دوران مدارسی به شکل امروز وجود نداشته و اگر دری به تخته می‌خورد و در منطقه با فرهنگی زندگی می‌کردی، شاید رنگ مکتبخانه‌ای را می‌دیدی با یک معلم، که او هم فقط خواندن می‌آموخت و نوشتن نمی‌دانست که شاگردش را بیاموزد و آن هم باز فقط برای پسرها که درس خواندن دخترها منع شده و قبیح بود و او در خانه باید رسم شوهرداری می‌آموخت. حالا غرضم از این صحبت‌ها این است که آقا پسر ما بعد از مدتی بودن در مکتب به‌دنبال کار و کمک به خانواده بود؛ اگر در روستا بودند بر سر زمین کشاورزی و به‌دنبال دام و درصد کمی هم که در شهر بودند در مغازه پدر تا چند سال معدود. بعد که درس هم تمام می‌شد و پشت لب آقازاده کم‌کم سبز می‌شد و خودش را مردی می‌دانست در معیت پدر آماده ورود به زندگی بزرگسالی می‌شد و از ‌آن طرف بشنوید که مادر، خاله، عمه یا مشاطه محله دختری را برایش در نظر می‌گرفتند و در سن 16، ‌17سالگی دامادش می‌کردند و کمتر اتفاق می‌افتاد که جوانی بعد از 20سالگی ازدواج کند. از مراسمش بگذریم که خود ماجرایی است شنیدنی و مفصل. زندگی جدید در خانه پدری داماد در کنار خانواده و شاید عمه و عموها والخ شروع می‌شد که در درس جامعه شناسی آن را به اسم خانواده گسترده می‌شناسیم.

حالا این جالب است که چون پسر کم‌سال بود و دختر از او هم جوان‌تر هنوز باورها و به قول امروزی‌ها «والدشان» شکل نگرفته و هنوز احساسات، حاکم برعقل و ابتدای راه بودند؛ همین باعث انعطاف طرفین می‌شد. به‌خصوص عروس تحت مدیریت مادرشوهر چنان تربیت می‌شد و شکل می‌گرفت که از لحاظ فرهنگی این دو نفر چند سال نمی‌گذشت که از بسیاری جهات شخصیتی و رفتاری شبیه هم می‌شدند. بالطبع و طبق عرف اجتماعی خیلی زود صاحب چند بچه قد و نیم قد بودند. اگر خانه بزرگ بود و جا برای پسران متاهل بعدی بود که زندگی در همان‌جا جریان طبیعی خود را طی می‌کرد وگرنه پسر بزرگ‌تر برای ازدواج برادر کوچک‌تر، از والدین جدا می‌شد و در همان کوچه یا یک خیابان این طرف و آن طرف‌تر منزلی تهیه می‌کرد و مستقل می‌شد. اگرچه این شیوه زندگی سختی‌های خاص خود را داشت و عروس باید با آن سن و سال کم و بی‌تجربگی با چندین نفر زندگی می‌کرد و دل همه را به دست می‌آورد تا بتواند جایی برای خود باز کند ولی به‌دلیل همه‌گیر بودن این روند، تحمل آن آسان و در کنار همه اینها لذت و شیرینی‌های خاص خودش را داشت.

پسر شاید در روز دقایقی را آن هم در مطبخ یا فقط در هنگام خواب اگر اتاق خواب مستقلی داشتند همسرش را می‌دید و در پاکتی مشتی پسته یا یک انار نوبرانه را به همسرش می‌داد و این نهایت دلدادگی و محبت یک مرد به همسرش بود و فردا در کنار والدین و بزرگ‌ترها روابط رسمی بود و اغلب شوهر، همسرش را به اسم پسر بزرگش صدا می‌زد مثلاً« مادر حسن» و همه اینها از سر حجب و حیا و رعایت حال والدین بود. می‌خواهم بگویم زندگی در عین سختی حلاوت خاص خودش را داشت و با وجود نبود آسایش و رفاه امروزی آرامش و حضور در خانواده محسوس بود و کسی از زندگی نمی‌نالید و جمله« اعصابم خراب است» مثل این روزها مد نبود. اصلاً کسی وقت نداشت به این حرف‌ها فکر کند. به قول دیل کارنگی بدبختی آدم‌ها وقتی شروع می‌شود که بیکار می‌شوند و اوقات فراغت فرامی‌رسد و همه اینها قصه بی‌غصگی‌است.

صبح تا شب مرد سرکار بود و بعد از خواندن نماز جماعت خسته به خانه برمی‌گشت و زن هم تا آن موقع مشغول رفت و روب و شست‌وشو و شب بعد از خوردن شام همه به خواب می‌رفتند تا روز از نو و روزی از نو. رسانه‌ها و جراید مثل حالا فعال و همه‌گیر نبود و سفرها به این میزان گسترش نیافته بود و اسم دهکده جهانی اصلاً به فکر هیچ خلق اللهی نرسیده بود و نوعی معصومیت ناشی از محدودیت اطلاعات در بین مردم فراگیر، بنابراین خواسته‌ها محدود به نیازهای اولیه بود. به مرور تعداد مدارس نه تنها ابتدایی بلکه راهنمایی و دبیرستان گسترش یافت و در هر محله‌ای حداقل یکی دو مدرسه دایر شد و بالطبع احساس نیاز به تحصیل هم بازار گرمی پیدا کرد. پسر خانواده به مدرسه رسمی رفت و حتی فرزندان بعضی از خانواده‌های روشنفکر دیپلم گرفتند و اشتغال به کارهای دولتی هم در پی این تغییرات رونق گرفت.

تا این زمان اغلب کارها و مشاغل فیزیکی و به قول معرف یدی بود و پدر که این سختی کار را با تک‌تک اعضای بدنش درک کرده بود این بار پسرش را نصیحت می‌کرد که درس بخوان یک عمر پشت میزبنشین و راحت پول دربیاور و وسوسه میز و کار راحت، از این به بعد در دل مردم ریشه دواند. پسر خانواده بعد از پایان دبیرستان و دوران سربازی یکی از همین میزها را گرفت و مشغول به‌کار شد و بعد از چند سال ازدواج کرد ولی زمانه عوض شده بود و زوج‌های جدید حاضر نبودند در یک اتاق شروع به زندگی کنند بنابراین پدر نیم طبقه‌ای در بالای خانه‌‌اش ساخت و زندگی تازه آنجا پا گرفت. حالا مرد صبح می‌رفت سرکار و بعد از ظهر برمی‌گشت. ماشین لباسشویی و جاروبرقی به کمک خانم خانه آمده بود بنابراین اوقات فراغت پدیده جدیدی بود که باید به نوعی آن پر می‌شد. بنابراین خانم بقیه روز را تنها یا در کنار شوهر به دیدن برنامه‌های تلویزیون که اغلب فیلم‌های خارجی بود می‌پرداخت. کم‌کم ویدئو هم به تفریحات قبلی اضافه شد. شاید از همین زمان نیازهای ثانویه شکل گرفت. احساس نیاز به ماشین، سفرهای داخله و خارجه، تغییرات در نوع و چیدمان منازل و خلاصه خیلی سریع بسیاری از امکانات و تبعات مثبت و منفی ناشی از آن وارد زندگی شد و والدینی که تا به حال به فرزند به چشم نیروی کار نگاه می‌کردند به‌دلیل شهرنشینی و روند رو به رشد زندگی صنعتی و همچنین با تعالیم جدید در کتب و رسانه‌های مختلف احساس گناه کرده و کم‌کم رویه‌های تربیتی را هم تغییر دادند و این یعنی شروع عصر فرزندسالاری.

پسر خانواده جدید با نوین‌ترین روش‌ها و امکانات شروع به رشد کرد. کلاس‌های زبان، ژیمناستیک و موسیقی، او را با انواع تشویق‌ها و تنبیه‌ها آشنا کردو با این دوپینگ‌ها آقازاده وارد دانشگاه می‌شود و چون طی این سال‌ها همیشه درگیر انواع آموزش‌ها بوده، هیچ رابطه اجتماعی و فامیلی عمیقی را تجربه نکرده و زندگیش در امکانات و کلاس‌های اغلب ناخواسته خلاصه شده و هرچه را که مادر و پدر از آن محروم بوده‌اند را باید تجربه کند.

در بیست و چند سالگی در بهترین شرایط می‌شود یک آدم پر از معلومات تئوریک، ناآشنا با فرهنگ جامعه، ناتوان در برقراری روابط اجتماعی و سری پر از توهم دانایی و توانایی و حالا با جامعه‌ای مواجه می‌شود که در واقعیت کاملاً با آن مدینه فاضله‌ای که مدرسه و والدین به تصویر کشیده‌اند متفاوت و حتی متضاد و بسیار مغایر با ارزش‌هایی که آموخته و به همین دلیل است که می‌بینیم اغلب جوانان ابتدای ورود به دانشگاه دچار توهم و افسردگی و بی‌هویتی می‌شوند و در حالی دانشگاه را به پایان می‌برند که هم آواز موج واقعیتی می‌شوند که در جامعه آن را درک و تجربه کرده‌اند؛آزادی‌ها و امکاناتی را در جامعه می‌بینند و
همین طور انتظار غیرواقع‌بینانه‌ای که از زندگی دارند تا سال‌های پایان جوانی تن به ازدواج نمی‌دهند و زمانی این مسئولیت را می‌پذیرند که تمام شخصیتشان درست یا غلط شکل گرفته و عقل کاملاً براحساس غلبه کرده. حالا با ده‌ها ترس و احتیاط و رعایت همه جوانب گریز از انواع خطرات مانند مهریه، نفقه و... تن به زندگی مشترک می‌دهند و این قصه در مورد طرف مقابل هم صدق می‌کند و خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. 2انسان کاملاً متفاوت با تجربه‌های طولانی، ‌با سالیان دراز آزادی و حریم‌های تعریف شده‌فردی، ‌بدون داشتن تعریف مناسب و واقعی انتظار از خود و طرف مقابل وارد زندگی می‌شوند و هر یک سعی در ایجاد حریم امن‌تر و بزرگ‌تر برای خود می‌کنند،آن هم با باجگیری و اعمال قدرت.

در خانواده به جای برقراری اعتماد، عشق، گذشت و درک متقابل، انواع پیشگیری‌ها و پیگردها شکل می‌گیرد؛یعنی نگاه به خانواده جزایی می‌شود نه عاطفی. تا چند سال پیش مرد رئیس خانواده محسوب می‌شد و زن مدیریت مظلومانه و معصومانه خود را داشت ولی حالا نه مرد مدیر خانه است نه زن معاون و همراه او، بلکه جنگ قدرت با تعبیری از مدرنیته حاکم شده اگرچه روز زن و مرد، سالگرد آشنایی و ازدواج و حتی ولنتاین غربی‌ها بیش از گذشته پاس‌داشته می‌شود و مرد از ترس تشتت و اختلاف همه آنها را رعایت می‌کند و زن نیز مبادلات و قوانین و اصول تجددپسندانه را مو به مو به جا می‌آورد ولی در واقعیت، روابط حاکم بر این دو کیفیت سابق را ندارد و این فقدان عشق را من و تو بهتر از هر کس دیگری در زندگی حس می‌کنیم و از آن دررنجیم .

حال علاوه بر علل یاد شده توجه به مسائل حاشیه‌ای و به‌دنبال احقاق حقوق زنان و به‌خصوص اشتغال زنان در بیرون از منزل و در نتیجه استقلال مالی حاصل از آن و موج فمینیسم و تبلیغات وسیع آن در فیلم‌ها و برنامه‌های مختلف،زن و شوهر کم کم رودرروی هم قرار گرفتند و همه این جریانات در نهایت، معادلات قدرت در خانه را به هم ریخت. اگر چه این امر واقعیتی بود که دیر یا زود باید اتفاق می‌افتاد و روابط قدیمی جای خود را به ارتباطات جدید و منطقی‌تر می‌داد ولی در کشور ما این تحولات به‌دلیل سرعت تغییرات ناشی از انقلاب، ‌جنگ تحمیلی، ‌تهاجمات فرهنگی، ‌تغییر پیاپی ساختارهای قدرت و در نتیجه تصمیم‌گیری‌های متفاوت و گاه متضاد در داخل و... باتفکر بالغانه انجام نگرفت و همه این جریانات به قوانین مربوط به ازدواج نیز سرایت کرد. به جای تصویب و اجرای قوانین در جهت ابقا، ‌اصلاح و تشویق زوجین به همدلی، تفاهم، گذشت و ساختن زندگی براساس باورهای فرهنگی و مذهبی مقررات در راستای احقاق حق زن یا مرد پا به عرصه گذاشت. بنابراین مردان به هنگام ازدواج به جای فکر کردن به میزان علاقه خود، مقدار تفاهم و مشترکات فرهنگی، اجتماعی با طرف مقابل در جهت حفظ منافع و حتی‌الامکان جلوگیری از ضررهای احتمالی همت گماشتند. هر چند بسیاری از آنهایی هم که به این بخش از واقعیات زندگی مشترک جدید نیندیشیدند و صادقانه در این راه گام برداشتند در عمل به بن‌بست‌های قانونی و اجتماعی برخوردند و درس عبرت منفی برای دیگران شدند. و در نهایت شاهد بحران ازدواج در سال‌های اخیر و در مقابل افزایش بی‌رویه طلاق بوده‌ایم.


90/5/26::: 7:55 ع
نظر()
  
  


بشنو این «نه» چون حکایت می‌کند! «نه!» واژه‌ای که می‌گویند بد نیست آدم گاهی سر زبانش باشد. همه‌مان شنیده‌ایم آدم‌هایی که «نه» گفتن برایشان سخت است، خیلی جاها سرشان کلاه می‌رود؛ برای همین است که خیلی‌ها، مدام به مردم توصیه می‌کنند که مهارت «نه» گفتن را یاد بگیرید و این کلمه را هم در زندگی‌تان راه دهید و گاهی برای یاد گرفتن آن با خود تمرین کنید.

در این میان متخصصان وارد کار شده‌اند و تعداد زیادی تکنیک و روش با نام‌هایی از قبیل «چگونه نه گفتن را بیاموزیم» ،«هفت راه آسان برای نه گفتن» و «ده فرمان نه گفتن» و الی آخر را از بغل این کلمه دو حرفی ساده درآورده‌اند! اما چه وقت و کجا «نه»؟ و چگونه «نه»‌ای بگوییم؟

دکتر شریعتی در کتاب «تشیع علوی و تشیع صفوی» به یک نمونه «نه» خوب اشاره می‌کند:
«اسلام دینی بود که با «نه» محمد(ص) در تاریخ انسان پدید آمد. «نه»‌ای که شعار توحید با آن آغاز می‌شود؛ شعاری که اسلام در برابر شرک- مذهب اشرافیت و مصلحت- با آن آغاز شد. و تشیع، اسلامی بود که با «نه» علی بزرگ در تاریخ اسلام چهره خود را مشخص کرد و نیز جهت خود را... . و تشیع عصیانی علیه تاریخ بود؛ تاریخی که به‌نام قرآن، مسیر جاهلیت کسری و قیصر را دنبال می‌کرد و به نام سنت، پیش از همه، پروردگان خانه قرآن و سنت را قربانی می‌ساخت».

«قولوا لا اله الا‌الله تفلحوا»؛ این نخستین سخن پیغمبر خاتم با مردم بود. چیزی که پیامبران آسمانی قبل از ایشان هم به مردم می‌گفتند، همین بود. خدایی غیراز‌الله «نه». دیگر گفتن ندارد، خودتان نگاه کنید این کلمه چقدر کارایی دارد. آدم اگر کی و کجا و چگونه و به چه چیز گفتنش را بداند، تا حد زیادی به صراط مستقیم نزدیک شده است!

«نه» داریم تا «نه»!

راننده جوان با وجود چند خانم و آقا در تاکسی، یک آهنگ مبتذل گذاشته و خودش هم کم مانده دست به کار حرکات موزون شود؛ فکر می‌کنیم زشت است اگر تذکر ملایمی بدهیم و خواهش کنیم دست‌کم تا ما در آن تاکسی هستیم، حق مسافر بودنمان را رعایت کند.

با هم محفلان دور هم نشسته‌ایم و تعارف می‌زنند که بیا دودی بگیر! می‌بینیم زشت است انرژی منفی صادر کنیم و «نه» بیاوریم!

برایمان زبان می‌ریزند و رشوه‌ای به‌عنوان شیرینی بهمان پیشنهاد می‌کنند؛ دودوتا چهارتایی می‌کنیم و می‌بینیم بد است دستشان را رد کنیم!
خلاصه، از این قبیل شاهکارها و جسارت‌های ستودنی، بعضی‌هامان زیاد داریم!
کی می‌گوییم «نه»؟
یک نفر خواهش می‌کند که در خیابان زباله نریزیم؛ هنوز لبخند روی لب‌هایش هست که با نگاهمان بنده خدا را از حرفی که زده، پشیمان می‌کنیم!

یک بزرگ‌تر اشتباهی می‌کند و با زبان نرم، پندی، نکته‌ای و تذکری می‌دهد. اما چنان بُراق می‌شویم که آرزو می‌کند کاش زمان به 2دقیقه قبل که هنوز خطابه‌‌اش را ایراد نکرده بود، برمی‌گشت.

امر به معروف و نهی از منکر را هم که دیگر نگو! اگر دوستی بخواهد نظری راجع به مسائل ما دهد و نکته‌ای یادآور شود، پایش را از گلیمش بیرون گذاشته و حد خودش را نفهمیده است و از این پس روی دوستی‌اش، قلم بطلان می‌کشیم و پرونده‌‌اش را می‌بندیم و می‌فرستیم بایگانی! فقط بدون توجه به این سخن پیغمبر اکرم(ص) که می‌فرمایند: «بهترین دوست من آن کس است که عیب‌های من را به من هدیه دهد». در جایی دیگر هم فرموده‌اند: «امت من تا زمانی که امر به معروف و نهی از منکر کنند، در خیر و سلامتی‌اند».

خداوند هم در سوره العصر فرموده است: «سوگند به عصر، که هر آینه آدمی در زیانکاری است؛ مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردند و یکدیگر را به حق سفارش، وبه صبر توصیه کردند». و تنها این آیه نیست، آیه‌های دیگری هم وجود دارد که از امر به معروف و نهی از منکر به‌عنوان کار پسندیده‌ای یاد کرده‌اند. این ماییم که باید در سبک زندگی‌مان و شناختن دوست و دشمن روش نویی در پیش گیریم. شاید اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، دریابیم آن کسی که به مسائل ما بی‌اعتناست و وضع ما در دنیا و آخرت برایش اهمیتی ندارد، دوست نیست. دوست آن است که هر اتفاقی که برای ما می‌افتد، نگرانمان می‌شود و همیشه به ما راه‌های مختلف را برای اتخاذ اهداف درست و پیشرفتمان در تحقق آنها پیشنهاد می‌کند.

اگر اینطور فکر کنیم، شاید دیگر این نشود که امر به معروف و نهی از منکر در جامعه مغفول بماند و با زدن مارک «دخالت» و «نصیحت» به کلی آن را رد کنیم.

دکتر برجعلی بر این باور است که علت رویکردهای منفی در مقابل امر به معروف و نهی از منکر را باید در شیوه تذکر دادن جست‌وجو کرد. تغییر در روش‌های دعوت ما، باعث تغییر در نوع واکنش مخاطب می‌شود.

به‌نظر این روانشناس گاهی شیوه‌های اصلاحی، زمخت و زورگویانه یا تحکمی است و حالت قضاوتگرانه دارد. همچنین زیر سؤال بردن هویت افراد، باعث واکنش آنها می‌شود، در حالی که نصیحت باید به شیوه نرم ابراز شود؛ کار فرهنگی باید به شیوه فرهنگی انجام شود.

خانمی تعریف می‌کرد: یک‌بار که خانمی از موضع قدرت به من نگاه کرد و ایرادی گرفت، به من برخورد. چون احساس کردم می‌خواهد رأی خود را به من تحمیل کند. همچنین خانمی دیگر که معلم سابق نهضت سوادآموزی است، تعریف می‌کرد: یک روز با لحن آرام از یکی از شاگردانم انتقادی کردم. یادم هست که او بعد از کلاس به من گفت به این دلیل که در میان جمع اشکال او را گرفتم و او باعث خنده بچه‌های کلاس شده، خیلی خجالت کشیده است.

عزت‌نفس، کلید مشکل‌گشا!

کاش به بچه‌هایمان زودتر «نه» گفتن را یاد دهیم. کاش از همان سنین 5 - 4 سالگی که می‌گویند سن «نه گفتن» است، به آنها بیاموزیم که به چه چیز «نه» بگویند و به چه چیز «آری».

از همان روزهایی که خوراکی‌شان را محکم می‌چسبند و هرچه بچه‌های دیگر به خوراکی نگاه می‌کنند و آب دهان قورت می‌دهند، محض رضای خدا یک تعارف خشک و خالی هم نمی‌زنند، به آنها یاد دهیم که الان وقت «نه» گفتن نیست و باید خوراکی‌ات را با آنها که ندارند تقسیم کنی. یا آن موقعی که به وسایل دیگران بدون اجازه دست می‌زنند، کاش به آنها یاد دهیم که الان وقت «نه» گفتن به‌خودشان است.

دکتر برجعلی معتقد است: برای اینکه یک کودک تشخیص دهد چه موقع بهتر است «نه» بگوید، باید اعتماد به نفس و عزت نفس او را بالا ببریم. باید حس مسئولیت‌پذیری را در او تقویت کنیم. چگونه؟ با بخشیدن آزادی و استقلال به کودک؛ البته به تناسب سن او. بزرگ‌ترها باید باور کنند که کودکشان ظرفیت این را دارد که منهای آنها، از پس کارها برآید. سیستم کنترلی در خانواده نباید دخالت‌های بی‌جا بکند. باید حریم خصوصی کودک را به رسمیت بشناسد. اگر والدین به‌صورت مهارگرانه برخورد کنند، شخصیت کودک شکل نمی‌گیرد و نمی‌تواند خوب و بد را بدون وابستگی به دیگران تشخیص دهد.

همچنین تربیت قرنطینه، فرصت تجربه را از کودک می‌گیرد و اجازه نمی‌دهد او آزمون و خطا داشته باشد. از طرفی آزاد گذاشتن بیش از حد کودک هم درست نیست چون به‌عنوان مثال یکی از پیامدهای آن، به خطر افتادن امنیت کودک خواهد بود؛ نه محدودیت و نه رها کردن بی‌حساب.

ایجاد تعادل بین اینها، باعث شکل‌گیری تربیتی مناسب خواهد شد. به این ترتیب کودک توانایی «نه» گفتن را به تناسب اقتضائات کسب می‌کند.

اگر از کودکی این مهارت را به بچه‌هامان بیاموزیم، شاید ملکه ذهن‌شان شود و تا زمانی که بزرگ‌تر می‌شوند و تا عمر دارند، آویزه گوششان. در تصمیم‌گیری‌های‌شان هم درست‌تر عمل می‌کنند و در این بازار هزار دالان، سود و فایده بیشتری برای انتخاب راه درست و سرگردان‌نشدنشان در زندگی می‌برند.


  

اخلاق امام حسن مجتبی(ع)

مرحوم شیخ صدوق در کتاب امالى به سند خود از امام صادق(ع)روایت کرده که آن حضرت فرمود:
حسن بن على(ع)عابدترین مردم زمان خود و زاهدترین آنها و برترین آنها بود، و چنان بود که وقتى حج‏به جاى مى‏آورد، پیاده به حج مى‏رفت و گاهى نیز پاى برهنه راه مى‏رفت. (1)


و چنان بود که وقتى یاد مرگ مى‏کرد مى‏گریست، و چون یاد قبر مى‏کرد مى‏گریست، و چون از قیامت و بعث و نشور یاد مى‏کرد مى‏گریست، و چون متذکر عبور و گذشت از صراط-در قیامت-مى‏شد مى‏گریست.
و هر گاه به یاد توقف در پیشگاه خداى تعالى در محشر مى‏افتاد، فریادى مى‏زد و روى زمین مى‏افتاد...
و چون به نماز مى‏ایستاد بندهاى بدنش مى‏لرزید، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده مى‏شد مضطرب و نگران مى‏شد و از خداى تعالى رسیدن به بهشت و دورى از جهنم را درخواست مى‏کرد...و هر گاه در وقت‏خواندن قرآن به جمله‏«یا ایها الذین آمنوا»مى‏رسید مى‏گفت: «لبیک اللهم لبیک‏»...
و پیوسته در هر حالى که کسى آن حضرت را مى‏دید به ذکر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بیان از همه کس فصیحتر بود... (2)
و مرحوم ابن شهرآشوب در کتاب مناقب از کتاب محمد بن اسحاق روایت کرده که گوید:
«ما بلغ احد من الشرف بعد رسول الله(ص)ما بلغ الحسن‏»(احدى پس از رسول خدا(ص)در شرافت مقام به حسن بن على(ع)نرسید.)
و سپس مى‏گوید: رسم چنان بود که براى آن حضرت بر در خانه‏اش فرش مى‏گستراندند، و چون امام(ع)مى‏آمد و روى آن فرش مى‏نشست، راه بسته مى‏شد و بند مى‏آمد، زیرا کسى از آنجا نمى‏گذشت جز آنکه به خاطر جلالت مقام آن حضرت مى‏ایستاد و جلو نمى‏رفت، و هنگامى که امام(ع)از ماجرا مطلع مى‏شد برمى‏خاست و داخل خانه مى‏شد و مردم هم مى‏رفتند و راه باز مى‏شد...
و دنبال این حدیث، راوى گوید:
«و لقد رایته فى طریق مکه ماشیا فما من خلق الله احد رآه الا نزل و مشى حتى رایت‏سعد بن ابى وقاص یمشى‏» (3)
(من آن حضرت را در راه مکه پیاده مشاهده کردم و هیچ یک از خلق خدا نبود که او را مشاهده کند جز آنکه پیاده مى‏شد و پیاده مى‏رفت تا آنجا که سعد بن ابى وقاص را دیدم(به احترام آن حضرت)پیاده مى‏رفت.)و از روضه الواعظین فتال نیشابورى روایت کرده که گوید:
«ان الحسن بن على کان اذا توضا ارتعدت مفاصله و اصفر لونه، فقیل له فى ذلک فقال: حق على کل من وقف بین یدى رب العرش ان یصفر لونه و ترتعد مفاصله، و کان علیه السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راسه و یقول: الهى ضیفک ببابک یا محسن قد اتاک المسى‏ء فتجاوز عن قبیح ما عندى بجمیل ما عندک یا کریم...»
(حسن بن على(ع)چنان بود که چون وضو مى‏گرفت‏بندهاى استخوانش به هم مى‏خورد و رنگش زرد مى‏گشت، و چون سببش را پرسیدند فرمود: هر کس که در پیشگاه پروردگار بزرگ مى‏ایستد باید این گونه باشد که بندهایش به هم بخورد و رنگش زرد شود.و چون بر در مسجد مى‏رسید، سرش را بلند کرده و مى‏گفت:
خدایا میهمانت‏بر در خانه توست، اى نیکوکار!بدکار به درب خانه‏ات آمده، پس از زشتیهایى که نزد من است‏به خوبى‏هایى که نزد تو است درگذر، اى بزرگوار!)
و از کتاب فائق زمخشرى روایت کرده که گوید: رسم امام حسن(ع)چنان بود که چون از نماز صبح فارغ مى‏شد با کسى سخن نمى‏گفت تا آفتاب طلوع کند...
و آن حضرت بیست و پنج‏بار پیاده حج‏به جاى آورد...
و اموال خود را دو بار با خدا تقسیم کرد...(یعنى نصف آن را در راه خدا به فقرا داد...) (4) و از حلیه الاولیاء ابى نعیم نقل کرده که به سندش از امام باقر(ع)روایت نموده که فرمود:
«قال الحسن: انى لاستحیى من ربى ان القاه و لم امش الى بیته فمشى عشرین مره من المدینه على رجلیه.و فى کتابه بالاسناد عن شهاب بن عامر: ان الحسن بن على(ع) قاسم الله تعالى ماله مرتین حتى تصدق بفرد نعله، .و فى کتابه بالاسناد عن ابى نجیح ان الحسن بن على(ع)حج ماشیا و قسم ماله نصفین.و فى کتابه بالاسناد عن على بن جذعان قال: خرج الحسن بن على من ماله مرتین و قاسم الله ماله ثلاث مرات حتى ان کان لیعطى نعلا و یمسک نعلا و یعطى خفا و یمسک خفا.
و روى عبد الله بن عمر عن ابن عباس قال: لما اصیب معاویه قال: ما آسى على شى‏ء الا على ان احج ماشیا، و لقد حج الحسن بن على خمسا و عشرین حجه ماشیا و ان النجایب لتقاد معه و قد قاسم الله ماله مرتین حتى ان کان لیعطى النعل و یمسک النعل و یعطى الخف و یمسک الخف‏».
(من از خدا شرم دارم که دیدارش کنم و پیاده به خانه‏اش نرفته باشم.و به همین خاطر بیست‏بار پیاده از مدینه به حج رفت.
و به سند خود از شهاب بن عامر روایت کرده که حسن بن على(ع)دو بار همه مالش را با خدا تقسیم کرده و دو نصف کرد، حتى نعلین خود را...
و به سند خود از على بن جذعان روایت کرده که گوید: حسن بن على(ع)دو بار همه مال خود را در راه خدا داد و سه بار هم تقسیم کرد، نصف براى خود و نصف را در راه خدا داد. ..)


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام به همه ی دوستان عید رو به همه تبریک میگم ...
+ سلام دوستان من یه سوال داشتم؛ من یه صفحه ی اختصاصی تو وبلاگم ساختم اما نمیدونم چه طوری مطلب در اون صفحه ارسال کنم ؟! اگه میشه راهنمایی کنید ممنون ....
+ دوستان به زودی مطالبی رو در وبلاگم قرار میدم که اگه بخونیدشون قلبتون آتیش میگیره؛ بیاید و نظر بدید ممنون ....
+ کسی تو پیام رسان نیست جواب ما رو بده
+ بعد از مدتها قصد دارم وبلاگم رو به روز کنم با مطالبی انتقادی دعوت میکنم دوستان بعد از قرار دادن مطالب به وبلاگم بیان و نظر بدن ممنون ....
+ سلام به بچه های گل و گلاب
+ کسی نیست جواب ما رو بده ؟!
+ دوستان یه سوال: من یک آهنگی رو آپلود کردم و میخوام اون رو در وبلاگم قرار بدم تا پخش بشه باید چه کار کنم ؟!
+ یعنی کسی نیست جواب سلام ما رو بده؛ نه ؟!
+ سلام به همه ی دوستان؛ یه دو سه ماهی میشد که نیومده بودم؛ چه خبرا؟! همه که ایشالله خوبن دیگه ...