«نه!» واژهای که میگویند بد نیست آدم گاهی سر زبانش باشد. همهمان شنیدهایم آدمهایی که «نه» گفتن برایشان سخت است، خیلی جاها سرشان کلاه میرود؛ برای همین است که خیلیها، مدام به مردم توصیه میکنند که مهارت «نه» گفتن را یاد بگیرید و این کلمه را هم در زندگیتان راه دهید و گاهی برای یاد گرفتن آن با خود تمرین کنید.
در این میان متخصصان وارد کار شدهاند و تعداد زیادی تکنیک و روش با نامهایی از قبیل «چگونه نه گفتن را بیاموزیم» ،«هفت راه آسان برای نه گفتن» و «ده فرمان نه گفتن» و الی آخر را از بغل این کلمه دو حرفی ساده درآوردهاند! اما چه وقت و کجا «نه»؟ و چگونه «نه»ای بگوییم؟
دکتر شریعتی در کتاب «تشیع علوی و تشیع صفوی» به یک نمونه «نه» خوب اشاره میکند:
«اسلام دینی بود که با «نه» محمد(ص) در تاریخ انسان پدید آمد. «نه»ای که شعار توحید با آن آغاز میشود؛ شعاری که اسلام در برابر شرک- مذهب اشرافیت و مصلحت- با آن آغاز شد. و تشیع، اسلامی بود که با «نه» علی بزرگ در تاریخ اسلام چهره خود را مشخص کرد و نیز جهت خود را... . و تشیع عصیانی علیه تاریخ بود؛ تاریخی که بهنام قرآن، مسیر جاهلیت کسری و قیصر را دنبال میکرد و به نام سنت، پیش از همه، پروردگان خانه قرآن و سنت را قربانی میساخت».
«قولوا لا اله الاالله تفلحوا»؛ این نخستین سخن پیغمبر خاتم با مردم بود. چیزی که پیامبران آسمانی قبل از ایشان هم به مردم میگفتند، همین بود. خدایی غیرازالله «نه». دیگر گفتن ندارد، خودتان نگاه کنید این کلمه چقدر کارایی دارد. آدم اگر کی و کجا و چگونه و به چه چیز گفتنش را بداند، تا حد زیادی به صراط مستقیم نزدیک شده است!
«نه» داریم تا «نه»!
راننده جوان با وجود چند خانم و آقا در تاکسی، یک آهنگ مبتذل گذاشته و خودش هم کم مانده دست به کار حرکات موزون شود؛ فکر میکنیم زشت است اگر تذکر ملایمی بدهیم و خواهش کنیم دستکم تا ما در آن تاکسی هستیم، حق مسافر بودنمان را رعایت کند.
با هم محفلان دور هم نشستهایم و تعارف میزنند که بیا دودی بگیر! میبینیم زشت است انرژی منفی صادر کنیم و «نه» بیاوریم!
برایمان زبان میریزند و رشوهای بهعنوان شیرینی بهمان پیشنهاد میکنند؛ دودوتا چهارتایی میکنیم و میبینیم بد است دستشان را رد کنیم!
خلاصه، از این قبیل شاهکارها و جسارتهای ستودنی، بعضیهامان زیاد داریم!
کی میگوییم «نه»؟
یک نفر خواهش میکند که در خیابان زباله نریزیم؛ هنوز لبخند روی لبهایش هست که با نگاهمان بنده خدا را از حرفی که زده، پشیمان میکنیم!
یک بزرگتر اشتباهی میکند و با زبان نرم، پندی، نکتهای و تذکری میدهد. اما چنان بُراق میشویم که آرزو میکند کاش زمان به 2دقیقه قبل که هنوز خطابهاش را ایراد نکرده بود، برمیگشت.
امر به معروف و نهی از منکر را هم که دیگر نگو! اگر دوستی بخواهد نظری راجع به مسائل ما دهد و نکتهای یادآور شود، پایش را از گلیمش بیرون گذاشته و حد خودش را نفهمیده است و از این پس روی دوستیاش، قلم بطلان میکشیم و پروندهاش را میبندیم و میفرستیم بایگانی! فقط بدون توجه به این سخن پیغمبر اکرم(ص) که میفرمایند: «بهترین دوست من آن کس است که عیبهای من را به من هدیه دهد». در جایی دیگر هم فرمودهاند: «امت من تا زمانی که امر به معروف و نهی از منکر کنند، در خیر و سلامتیاند».
خداوند هم در سوره العصر فرموده است: «سوگند به عصر، که هر آینه آدمی در زیانکاری است؛ مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردند و یکدیگر را به حق سفارش، وبه صبر توصیه کردند». و تنها این آیه نیست، آیههای دیگری هم وجود دارد که از امر به معروف و نهی از منکر بهعنوان کار پسندیدهای یاد کردهاند. این ماییم که باید در سبک زندگیمان و شناختن دوست و دشمن روش نویی در پیش گیریم. شاید اگر دقیقتر نگاه کنیم، دریابیم آن کسی که به مسائل ما بیاعتناست و وضع ما در دنیا و آخرت برایش اهمیتی ندارد، دوست نیست. دوست آن است که هر اتفاقی که برای ما میافتد، نگرانمان میشود و همیشه به ما راههای مختلف را برای اتخاذ اهداف درست و پیشرفتمان در تحقق آنها پیشنهاد میکند.
اگر اینطور فکر کنیم، شاید دیگر این نشود که امر به معروف و نهی از منکر در جامعه مغفول بماند و با زدن مارک «دخالت» و «نصیحت» به کلی آن را رد کنیم.
دکتر برجعلی بر این باور است که علت رویکردهای منفی در مقابل امر به معروف و نهی از منکر را باید در شیوه تذکر دادن جستوجو کرد. تغییر در روشهای دعوت ما، باعث تغییر در نوع واکنش مخاطب میشود.
بهنظر این روانشناس گاهی شیوههای اصلاحی، زمخت و زورگویانه یا تحکمی است و حالت قضاوتگرانه دارد. همچنین زیر سؤال بردن هویت افراد، باعث واکنش آنها میشود، در حالی که نصیحت باید به شیوه نرم ابراز شود؛ کار فرهنگی باید به شیوه فرهنگی انجام شود.
خانمی تعریف میکرد: یکبار که خانمی از موضع قدرت به من نگاه کرد و ایرادی گرفت، به من برخورد. چون احساس کردم میخواهد رأی خود را به من تحمیل کند. همچنین خانمی دیگر که معلم سابق نهضت سوادآموزی است، تعریف میکرد: یک روز با لحن آرام از یکی از شاگردانم انتقادی کردم. یادم هست که او بعد از کلاس به من گفت به این دلیل که در میان جمع اشکال او را گرفتم و او باعث خنده بچههای کلاس شده، خیلی خجالت کشیده است.
عزتنفس، کلید مشکلگشا!
کاش به بچههایمان زودتر «نه» گفتن را یاد دهیم. کاش از همان سنین 5 - 4 سالگی که میگویند سن «نه گفتن» است، به آنها بیاموزیم که به چه چیز «نه» بگویند و به چه چیز «آری».
از همان روزهایی که خوراکیشان را محکم میچسبند و هرچه بچههای دیگر به خوراکی نگاه میکنند و آب دهان قورت میدهند، محض رضای خدا یک تعارف خشک و خالی هم نمیزنند، به آنها یاد دهیم که الان وقت «نه» گفتن نیست و باید خوراکیات را با آنها که ندارند تقسیم کنی. یا آن موقعی که به وسایل دیگران بدون اجازه دست میزنند، کاش به آنها یاد دهیم که الان وقت «نه» گفتن بهخودشان است.
دکتر برجعلی معتقد است: برای اینکه یک کودک تشخیص دهد چه موقع بهتر است «نه» بگوید، باید اعتماد به نفس و عزت نفس او را بالا ببریم. باید حس مسئولیتپذیری را در او تقویت کنیم. چگونه؟ با بخشیدن آزادی و استقلال به کودک؛ البته به تناسب سن او. بزرگترها باید باور کنند که کودکشان ظرفیت این را دارد که منهای آنها، از پس کارها برآید. سیستم کنترلی در خانواده نباید دخالتهای بیجا بکند. باید حریم خصوصی کودک را به رسمیت بشناسد. اگر والدین بهصورت مهارگرانه برخورد کنند، شخصیت کودک شکل نمیگیرد و نمیتواند خوب و بد را بدون وابستگی به دیگران تشخیص دهد.
همچنین تربیت قرنطینه، فرصت تجربه را از کودک میگیرد و اجازه نمیدهد او آزمون و خطا داشته باشد. از طرفی آزاد گذاشتن بیش از حد کودک هم درست نیست چون بهعنوان مثال یکی از پیامدهای آن، به خطر افتادن امنیت کودک خواهد بود؛ نه محدودیت و نه رها کردن بیحساب.
ایجاد تعادل بین اینها، باعث شکلگیری تربیتی مناسب خواهد شد. به این ترتیب کودک توانایی «نه» گفتن را به تناسب اقتضائات کسب میکند.
اگر از کودکی این مهارت را به بچههامان بیاموزیم، شاید ملکه ذهنشان شود و تا زمانی که بزرگتر میشوند و تا عمر دارند، آویزه گوششان. در تصمیمگیریهایشان هم درستتر عمل میکنند و در این بازار هزار دالان، سود و فایده بیشتری برای انتخاب راه درست و سرگرداننشدنشان در زندگی میبرند.
اخلاق امام حسن مجتبی(ع)
مرحوم شیخ صدوق در کتاب امالى به سند خود از امام صادق(ع)روایت کرده که آن حضرت فرمود:
حسن بن على(ع)عابدترین مردم زمان خود و زاهدترین آنها و برترین آنها بود، و چنان بود که وقتى حجبه جاى مىآورد، پیاده به حج مىرفت و گاهى نیز پاى برهنه راه مىرفت. (1)
و چنان بود که وقتى یاد مرگ مىکرد مىگریست، و چون یاد قبر مىکرد مىگریست، و چون از قیامت و بعث و نشور یاد مىکرد مىگریست، و چون متذکر عبور و گذشت از صراط-در قیامت-مىشد مىگریست.
و هر گاه به یاد توقف در پیشگاه خداى تعالى در محشر مىافتاد، فریادى مىزد و روى زمین مىافتاد...
و چون به نماز مىایستاد بندهاى بدنش مىلرزید، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده مىشد مضطرب و نگران مىشد و از خداى تعالى رسیدن به بهشت و دورى از جهنم را درخواست مىکرد...و هر گاه در وقتخواندن قرآن به جمله«یا ایها الذین آمنوا»مىرسید مىگفت: «لبیک اللهم لبیک»...
و پیوسته در هر حالى که کسى آن حضرت را مىدید به ذکر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بیان از همه کس فصیحتر بود... (2)
و مرحوم ابن شهرآشوب در کتاب مناقب از کتاب محمد بن اسحاق روایت کرده که گوید:
«ما بلغ احد من الشرف بعد رسول الله(ص)ما بلغ الحسن»(احدى پس از رسول خدا(ص)در شرافت مقام به حسن بن على(ع)نرسید.)
و سپس مىگوید: رسم چنان بود که براى آن حضرت بر در خانهاش فرش مىگستراندند، و چون امام(ع)مىآمد و روى آن فرش مىنشست، راه بسته مىشد و بند مىآمد، زیرا کسى از آنجا نمىگذشت جز آنکه به خاطر جلالت مقام آن حضرت مىایستاد و جلو نمىرفت، و هنگامى که امام(ع)از ماجرا مطلع مىشد برمىخاست و داخل خانه مىشد و مردم هم مىرفتند و راه باز مىشد...
و دنبال این حدیث، راوى گوید:
«و لقد رایته فى طریق مکه ماشیا فما من خلق الله احد رآه الا نزل و مشى حتى رایتسعد بن ابى وقاص یمشى» (3)
(من آن حضرت را در راه مکه پیاده مشاهده کردم و هیچ یک از خلق خدا نبود که او را مشاهده کند جز آنکه پیاده مىشد و پیاده مىرفت تا آنجا که سعد بن ابى وقاص را دیدم(به احترام آن حضرت)پیاده مىرفت.)و از روضه الواعظین فتال نیشابورى روایت کرده که گوید:
«ان الحسن بن على کان اذا توضا ارتعدت مفاصله و اصفر لونه، فقیل له فى ذلک فقال: حق على کل من وقف بین یدى رب العرش ان یصفر لونه و ترتعد مفاصله، و کان علیه السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راسه و یقول: الهى ضیفک ببابک یا محسن قد اتاک المسىء فتجاوز عن قبیح ما عندى بجمیل ما عندک یا کریم...»
(حسن بن على(ع)چنان بود که چون وضو مىگرفتبندهاى استخوانش به هم مىخورد و رنگش زرد مىگشت، و چون سببش را پرسیدند فرمود: هر کس که در پیشگاه پروردگار بزرگ مىایستد باید این گونه باشد که بندهایش به هم بخورد و رنگش زرد شود.و چون بر در مسجد مىرسید، سرش را بلند کرده و مىگفت:
خدایا میهمانتبر در خانه توست، اى نیکوکار!بدکار به درب خانهات آمده، پس از زشتیهایى که نزد من استبه خوبىهایى که نزد تو است درگذر، اى بزرگوار!)
و از کتاب فائق زمخشرى روایت کرده که گوید: رسم امام حسن(ع)چنان بود که چون از نماز صبح فارغ مىشد با کسى سخن نمىگفت تا آفتاب طلوع کند...
و آن حضرت بیست و پنجبار پیاده حجبه جاى آورد...
و اموال خود را دو بار با خدا تقسیم کرد...(یعنى نصف آن را در راه خدا به فقرا داد...) (4) و از حلیه الاولیاء ابى نعیم نقل کرده که به سندش از امام باقر(ع)روایت نموده که فرمود:
«قال الحسن: انى لاستحیى من ربى ان القاه و لم امش الى بیته فمشى عشرین مره من المدینه على رجلیه.و فى کتابه بالاسناد عن شهاب بن عامر: ان الحسن بن على(ع) قاسم الله تعالى ماله مرتین حتى تصدق بفرد نعله، .و فى کتابه بالاسناد عن ابى نجیح ان الحسن بن على(ع)حج ماشیا و قسم ماله نصفین.و فى کتابه بالاسناد عن على بن جذعان قال: خرج الحسن بن على من ماله مرتین و قاسم الله ماله ثلاث مرات حتى ان کان لیعطى نعلا و یمسک نعلا و یعطى خفا و یمسک خفا.
و روى عبد الله بن عمر عن ابن عباس قال: لما اصیب معاویه قال: ما آسى على شىء الا على ان احج ماشیا، و لقد حج الحسن بن على خمسا و عشرین حجه ماشیا و ان النجایب لتقاد معه و قد قاسم الله ماله مرتین حتى ان کان لیعطى النعل و یمسک النعل و یعطى الخف و یمسک الخف».
(من از خدا شرم دارم که دیدارش کنم و پیاده به خانهاش نرفته باشم.و به همین خاطر بیستبار پیاده از مدینه به حج رفت.
و به سند خود از شهاب بن عامر روایت کرده که حسن بن على(ع)دو بار همه مالش را با خدا تقسیم کرده و دو نصف کرد، حتى نعلین خود را...
و به سند خود از على بن جذعان روایت کرده که گوید: حسن بن على(ع)دو بار همه مال خود را در راه خدا داد و سه بار هم تقسیم کرد، نصف براى خود و نصف را در راه خدا داد. ..)
روزگاری شهر ما ویران نبود/ دین فروشی اینقدر ارزان نبود
صحبت از موسیقی عرفان نبود/ هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود
دختران را بی حجابی ننگ بود/ رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود
دختر حجب حیا، غرتی نبود/ خانه فرهنگ کنسرتی نبود
مرجعیت مظهر تکریم بود/ حکم او عالمی را تسلیم بود
یک سخن بود و هزاران مشتری/ آن هم از لوث قرائت ها بری
وای که در سالهای سیاه دو هزار/ کار فرهنگی شده پخش نوار
ذهن صاف نوجوانان محل/ پر شد از فیلم های مبتذل
پشت پا بر دین زدن آزادگیست/ حرف حق گفتن عقب افتادگیست
آخر ای پرده نشین فاطمه/ تو برس بر داد دین فاطمه
بی تو منکر ها همه معروف شد/ کینه توزی با ولی مکشوف شد
در به روی رشوه گیران باز شد/ دشمنی با نایبش آغاز شد
بی تو دلهامان به جان آمد بیا/ کاردها بر استخوان آمد بیا
گوش کن اینک نوای جنگ را/ قصه ای از شهر بعد از جنگ را
قصه ای پرسوز و تاب و التهاب/ قصه ای تلخ و سراسر اضطراب
قصه شهری که غرق درد بود/ آتش شهوت درونش سرد بود
شهر ما شب های خیبر یاد داشت/ رمز یا زهرا و حیدر یاد داشت
شهر ما همت درون سینه داشت/ با شهادت انس از دیرینه داشت
شهر ما روح خدا در دست داشت/ صد هزاران عاشق سرمست داشت
ناگهان این شهر ما بی درد شد/ آتش غیرت درونش سرد شد
حال رازها در شهر قصه چپ شده/ پوشش خاکی لباس رپ شده
دیگر از جبهه درین جا رنگ نیست/ دیگر آن حال و هوای جنگ نیست
یا خمینی ای خلیل بت شکن/ خیز و بنگر فتنه های شهر من
جبهه و یاران من گم گشته اند/ غرق در نسیان مردم گشته اند
پس چه شد یاد پرستوهای جنگ؟/ یاد جبه یاد آن خونین تفنگ
شهر من حجب و حیایت پس چه شد؟/ ناله مهدی بیایت پس چه شد؟
ای بسیجی کو صفای جبهه ها ؟/ کفر نگویم کو خدای جبهه ها ؟
ای جماعت ناله ام را بشنوید/ درد چندین ساله ام را بشنوید
ای شما آن سوی آتش رفتگان/ ای شما آغوش لیلا خفته گان
بنگرید این لکه های ننگ را/ فتنه های شهر بعد از جنگ را
عده ای با نامتان نان می خورند/ ای شهیدان خونتان را می خورند
جنگ رفت و شهر ما تاریک شد/ راه وصل عاشقان باریک شد
تا شما رفتید مردم ریایی شدند/ و برخی دگر شیمیایی شدند
نه آن شیمایی که در جنگ بود/ نه آن گاز سمی که بی رنگ بود
همانانی که رنگ ریا می زنند/ و بر سینه سنگ خدا میزنند
همانانی که یادی ز دین می کنند/ فضا را پر از ادکلن می کنند
به یک چک رشوه خور میشوند/ به یک حکم مسئول کل میشوند
همانانی که در بی حجابی تکند/ سزاوار یک قبضه نارنجکند
به سنگ تحاجم محک می شوند/ و مثل عروسک بزک میشوند
از اینها بپرسید که مهران کجاست؟/ شلمچه حلبچه فاو و مریوان کجاست؟
از اینها بپرسید همت کیست؟/ از این ها بپرسید باکری که بود ؟
از این ها بپرسید که بابایی که بود؟/ رجایی، حسنپور، اللهیاری که بود؟
کسی فکر گلهای این باغ نیست/ کسی مثل آن روزها داغ نیست
همه ناگهان عافیت خو شدند/ و یک شب از این رو به آن رو شدند
کسی بر شهیدان سلامی نگفت/ رضای خدا را کلامی نگفت
بیایید که مردم بهتر شویم/ در این آبشار خدا تر شویم
بیایید تجدید پیمان کنیم/ نگاهی به قبر شهیدان کنیم
نویسنده : ناصر بهرامی « اِنّ اللَه یُحِبِّ الجمالَ و التجمیل و یکره البُؤسَ و التّباؤُسَ؛ خداوند زیبایی و آراستن را دوست دارد و از نپرداختن به خود و خود را ژولیده نشان دادن ، کراهت دارد[1]».
آراستگی در برقراری و استحکام روابط تأثیرگذار است و این حقیقت انکار ناپذیر در سراسر هستی مشهود است. پیشوایان ما نیز به اهمیت آن اشاره داشته و خود پیش از هر شخص دیگری آن را به کار بسته و از محبوبیت آراستگی نزد خداوند خبر دادهاند. پیامبر اکرم(ص) میفرماید:
«ان الله یُحِبُّ مِن عبیده اذاخرج الی اخوانه ان یَتَهَیّأَ لهم وَ یَتَجَمَّلَ[2]؛ خداوند دوست میدارد که چون بندهاش به سوی برادرانش بیرون میآید، خود را برای آنها آماده و زیبا سازد» .
امام صادق(ع) به یکی از یاران خود میگوید:
« اظهار النعمة احبّ الی الله من صیانتها فإیّاک ان تَتَزَیَّنَ إِلاّ فی أَحسن زِیِّ قَومِک[3]؛ نزد خدا، نمایان کردن نعمت، از نگه داشتن آن محبوب تر است. پس مبادا که جز در بهترین شکل مورد پسند قوم خود بیرون بیایی».
امیر المؤمنین(ع) که خود در غایت زهد و ساده زیستی بود، هرگز سهلانگاری در آراستگی و آراسته بودن را روا نمیدانست. روایتی از آن حضرت نقل شده که نشان میدهد رفاقت و صمیمیت و خویشاوندی نباید باعث کوتاهی در این امر شود. آن حضرت فرمود:
« لِیَتَزَیَّنَ اَحَدُکُم لأَخیهِ الْمُسْلِمِ کما یَتَزَیَِّنَ لِلْغَریبِ الَّذی یُحِبُّ أَنْ یراه فی احسن الهَیئة[4]؛ هر یک از شما خود را برای برادر مسلمانش همان گونه بیاراید که برای بیگانهای که دوست دارد وی را در بهترین شکل ببیند، میآراید».
البته باید به این نکته هم توجه داشت که در این امر نباید از حد افراط و تفریط بیرون رفت. از این رو، مرزهایی برای آن بیان شده است؛ مثلاً در فقه پوشیدن لباس شهرت، خود را شبیه پوشش کافران در آوردن و پوشش با هدف فتنهانگیزی و ... جایز دانسته نشده است. بر این اساس، همان طور که آراستگی حلال و شایسته موجب استحکام و ایجاد نشاط و سلامت در ارتباطها میشود، آراستگی ناشایست و حرام، با این امور منافات دارد و موجب مفسده برای فرد و جامعه میشود.
مطلب دیگر این است که پیشوایان اسلام به تمایل جوان و خودآرایی و تجمل دوستی در چارچوب اخلاق و مصلحت جامعه توجه داشتهاند و خودآرایی را برای جوان تحریم نکردهاند. حکایتی نقل شده که علی(ع) جامه بهتر را به غلامش قنبر که جوان بود، داد تا تمایل زیباپسند قنبر را ارضا سازد. سپس خطاب به وی فرمود:
«تو جوانی و مانند سایر جوانان به تجمل و زیبایی رغبت بسیار داری و به علاوه من از خدای خود حیا میکنم که لباس خودم بهتر باشد».[5]
بدون تردید ارضای میل خودآرایی و تجمل که فطری است، به تکامل و ذوق و شکفتن احساسات جوان کمک و روح و عاطفه او را تقویت میکند، ولی نباید جوان در این راه به زیادهروی و افراط گراید و از حد شایسته تجاوز کند، بلکه او همانگونه که به زیبایی بیرونی و ظاهری میپردازد، باید به جمال و زیبایی عقل، فکر، علم، هنر و اخلاق هم بپردازد تا به وسیله هر دو زیبایی، انسانی تکامل یافته برای جامعه پدید آید.
آراستن به معنای زینت دادن و تزئین کردن و همچنین به معنای منظم و مرتب بودن، هماهنگ بودن و آماده و مهیا بودن نیز گفته شده[6] که کاملاً مرتبط با معنای اول است؛ زیرا تزئین کردن به نوعی با نظم و تقارن و نیز هماهنگی همراه است و نشان دهنده آماده و مهیا بودن برای مقصود مورد نظر (مثلاً ملاقات دوست) است. در مقابل آراستن که معمولاً با افزایش همراه است، پیراستن قرار میگیرد که ویژگی آن کاستن و زدودن شاخ و برگ است.
آراستگی به دو نوع است: آراستگی روحی و ظاهری.
قبل از پرداختن به آراستگی جسمی و ظاهری از منظر معصومان، به پاکیزگی روح و آراستن باطن در کلام آن بزرگواران میپردازیم.
آراستگی روح را به سه بخش میتوان تقسیم کرد:
این آراستگی را میتوان به سه زینت اساسی خلاصه کرد: علم، حکمت و ادب.
علم: امام علی(ع) میفرمایند:
« العلم زین الأغنیاء وغنی الفقراء؛[7] دانش، زینت دهندة ثروتمندان است( منظور از ثروتمندان یعنی کسانی که علم دارند) و بینیاز کننده فقرا (یعنی کسانی که علم ندارند و جاهل هستند).
در حدیثی دیگر فرمود:« العلم اشرف حلیة و عطیّة[8]؛ دانش والاترین زیور و هدیه است».
«علیک بالحکمة فانها الحلیةِ الفاخرة[9]؛ حکمت زیوری است گرانبها که بر تو لازم است آن را به دست آوری».
حکمت به معنای قوه تمییز بین زشت و زیبا و عنصر حرکت دهنده انسان به نیکیها و بازدارنده او از بدیهاست.
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید:« احسن الادب زینة العقل[10]؛ ادب نیکو ، زیور و زینت خرد و عقل است».
در این باره بحث فراوانی وجود دارد، اما خلاصهای از آن را بیان میکنیم. منظور از آراستگی در گفتار، دروغ نگفتن، ناسزا نگفتن، دشنام ندادن، غیبت نکردن، تهمت نزدن، آبرو نریختن و غیر اینهاست. چاره همه این گناهان سکوت است. امام صادق(ع) میفرماید:
«الّصُمتُ کَنزٌ وافرٌ و زینُ الحلیم[11]؛ سکوت گنجی سرشار و زیور شخص بردبار است».
منظور از آراستگی در رفتار، انصاف، وفا و بردباری، سخاوت و ... است.
در این زمینه روایات فراوانی هست. امام صادق(ع) میفرماید:
«رأیتُ الوفاء یُزَیّنُ الرجال[12]؛ چنین است که وفا، مردان را زینت میدهد».
امام علی(ع) میفرماید:«و زین المصاحبة الاحتمال[13]؛ زینت دوستی، تحمّل است».
همچنین امیرمؤمنان(ع) میفرماید:
«السّخاءُ یَکسِبُ المَحَبَّةَ و یُزَیّنُ الاخلاقَ[14]؛ سخاوت محبت میآورد و اخلاق را زینت میبخشد».
پاکیزگی گذشته از تأثیر بسزایی که در سلامت شخصی و اجتماعی انسان دارد، موجب دلپذیری و جلب نظر بیننده میشود، بلکه یکی از خواستههای فطری انسان است و با سرشت انسان آمیخته شده است. در کلام معصومان(ع) پاکیزگی جزئی از ایمان است.
پیامبر اکرم(ص) میفرماید:
«النظافة من الایمان[15]؛ پاکیزگی جزئی از ایمان است»؛
یعنی یکی از نشانههای مؤمن، پاکیزگی و آراستگی است.
امام رضا(ع) میفرماید:« مِنْ أَخْلاقِ الأنبیاء التَّنَظُّف؛ [16] پاکیزگی از اخلاق انبیاست».
گزارش شده که پیامبر اکرم(ص) به آیینه یا آب نگاه میکرد و با ظاهری آراسته با مردم مواجه میشد و میفرمود:
« اِنَّ الله تعالی یُحِبُّ مِنْ عَبِدهِ اذا خَرَجَ الی إِخْوانِهِ أَنْ یَتَهیّأ لَهُم و یَتََجَمَّلَ؛[17] خداوند تعالی دوست دارد وقتی بندهاش نزد برادران خود میرود، خود را آماده کند و بیاراید».
در حدیثی از قول پیامبر اکر(ص) در مورد شخصی آلوده چنین آمده است :
« ان الله تعالی یُبغِضُ الوَسِخَ و الشَعِثَ[18]؛ خداوند متعال شخص آلوده و ژولیده را دشمن میدارد».
در بعضی از روایات به موارد خاص نظافت اشاره شده است. امام صادق(ع) در قسمتی از حدیث خود میفرماید:
«فان الله عزَّوجلّ اذا اَنعَمَ علی عبده اَحَبَّ ان یری علیه أَثَرَها . قیل و کیف ذلک؟ قال یُنَظِّفْ ثَوبَه و یُطَیِّب ریحَهُ و یُجَصِّصْ دارَه و یکنسْ اُفنیتَهُ حتی ان السراجَ قبلَ مَغیِبِ الشّمس یَنفی الفَقر و یَزِیدُ فی الرّزقِ[19]؛ هر گاه خداوند به بندهای نعمتی بدهد، دوست دارد اثر آن را در او ببیند. عرض شد: چگونه؟ فرمود: لباس تمیز بپوشد، از بوی خوش استفاده کند، خانهاش را گچکاری کند، آلودگیهای منزل خود را بروبد و از بین ببرد؛ حتی روشن کردن چراغ قبل از غروب خورشید فقر را دور میسازد و روزی را افزایش میدهد».
موی سر یکی از جلوهگرترین اجزای بدن است. زیبایی رو و صورت با موی سر جلوه پیدا میکند، مخصوصاً در نزد بانوان. اگر فردی صورت، ابرو، چشم، لب و بینی زیبا داشته باشد، ولی موی سر نداشته باشد، آن زیبایی جلوه نمیکند و چه بسا آن فرد را زشت نشان دهد. به همین دلیل، امامان معصوم سفارشهایی درباره موی سر بیان کردهاند.
«وَرَدَ فی الحدیث ان رسول الله(ص) نهی الَمُرأَةُ التی وَصَلَتْ الی حََدِّ البلوغ اَن تَتَشَبِّهَ بالرِّجال فی قَصِّ شَعْرِها من الْخَلْفِِ او من الوسط او من الأَمامِ[20]؛ پیامبر اکرم(ص) نهی فرمود زنی(دختری) را که به حد بلوغ رسیده باشد و مانند مردان موهای خود را از پشت سر یا از میان یا از جلوی سر کوتاه کند».
این حدیث موی بلند را برای زن پر اهمیت و زیبایی زن را با موی بلند دانسته است.
امام صادق(ع) فرمود:
« اِنَّ مِن اَجمَلِ الجمال الشَّعْرُ الحسن[21]؛ از زیباترین زیباییها، موی نیکو و قشنگ است».
در جای دیگر میفرماید:
« الشّعر الحسن من کَسوةِِ الله فاکرِمُوه؛[22] موی زیبا از پوششهای خداست. پس آن را گرامی بدارید».
امام رضا(ع) فرمود:« ثلاثٌ من سُنَنِ المرسلین العطر و اخذ الشعر و کَثْرَةُ الطُّرُوقَه[23]؛ سه چیز است که از روشهای پیامبران است، عطر زدن، مو گذاشتن و بسیار همبستر شدن.
درباره نگهداری از مو نیز روایاتی رسیده است.
پیامبر اکرم(ص) فرمود:
«مَن اِتَخَذَ شَعُراً فَلیُحسِنُ وَلایَتَه او لِیَجُزَّه[24]؛ هر کس موی سرش را بلند میگذارد، خوب نگهداری یا کوتاهش کند».
از این حدیث میتوان برداشت کرد که موی سر اگر بلند باشد، مشکلی ایجاد نمیکند .
(البته در آقایان نباید از حد متعارف خارج شود).
امام صادق(ع) میفرماید:
« اِسْتَأصِلْ شَعرَکَ یَقِِلُّ دَرَنُهُ و دوابُّهُ وَ وَسِخَهُ و تغلظ رقبَتُکَ و یجلو بَصَرُکَ[25]؛ موی سرت را کوتاه کن؛ چرا که (با کوتاه کردن مو) آلودگیها و انگلهای آن را کم،و گردنت را استوار و نور چشمت را افزون میکند».
شانه زدن موی سر، فایدههایی دارد و در این باره روایات متعددی از معصومان ذکر شده است. امام صادق(ع) در تفسیر کلمه زینت در آیه )خُذُوا زیِنَتُکُم عند کل مسجد(؛«در هر مسجدی زیورهای خود را به همراه ببرید»، فرموده است:
«الزینةُُ المِشطُ فانِّ المِشط یجلِبُ الرِزقَ و یُحسِنَ الشَّعرَ و یُنجِزُ الحاجة و یَقطَعُ البَلْغَم[26]؛ شانه زدن زینت است؛ زیرا (شانه زدن) روزی میآورد، مو را زیبا میکند، حاجت را برآورده میسازد و بلغم را از بین میبرد».
در جای دیگر امام صادق(ع) میفرماید:
«المِشطُ للرَّأسِ یَذهَبُ بالوباء[27]؛ شانه زدن سر وبا را از بین میبرد».
امام صادق(ع) میفرماید:
«اذا اَخَذْتَ الدُّهْنَ علی راحتکَ فَقُل. اللهمّ انی اسأَلُکَ الزَّیْنَ و الزینَة[28]؛ موقع روغن زدن موی سر، بگو: بارالها! از تو درخواست زیبایی و زینت دارم». این حدیث ضمن اینکه اهمیت روغن زدن موی سر را میرساند، به ما میفهماند که روغن زدن موی سر میتواند امر عبادی باشد.
در جای دیگر امام میفرماید:
«مَن دَهَنَ مؤمِناً کَتَبَ اللهُ له بِکُلِّ شَعرةٍٍ نُوراً یوم القیامة[29]؛ اگر کسی به مؤمنی روغن بزند، خداوند برای هر مو، نوری را در روز قیامت برای او مینویسد».
در حدیثی دیگر آمده است: «الدُّهْنُ یُذْهِبُ بالبُؤسِ[30]؛ روغن ژولیدگی را دور میکند».
در مورد امام صادق(ع) آمده است که:«کان یُدْهِنُ بأصناف الدهن»؛[31]
از این عبارت معلوم میشود که انسان میتواند انواع روغن را برای بدن خود استفاده کند.
راوی میگوید: از امام صادق(ع) درباره خضاب و رنگ کردن مو پرسیدم.
حضرت فرمود:« قد خَضَبَ النبی(ص) و الحسین بن علی و ابوجعفر بالکتم[32]؛ پیامبر اکرم، امام حسین و امام باقر(ع)، به وسیله کتم[33] خضاب میکردند».
رسول خدا(ص) فرموده است:
«اِختَضَبُوا بِالحِِنّاء فانه یَجلُوا البَصَرَ و یُنبِتُ الَّشعرَ و یُطَیِّبُ الرّیِحَ و یُسَّکِِنُ الزّوجةَ[34]؛ با حنا خضاب کنید؛ چون چشم را روشن میکند و مو را میرویاند و بوی بد بدن را پاک میکند و به همسر انسان آرامش میدهد».
[1] . الکافی، ج 6، ص 440؛ امالی طوسی ، ج 1، ص275.
[2] . مکارم الاخلاق، الباب الاول، الفصل الخامس، ص 35.
[3] . الکافی، ج 6، ص 440.
[4] . همان ، ص 439.
[5] . مکارم الاخلاق ، ج 1، ص 224.
[6] . فرهنگ فارسی معین ، ج 1، ص 39.
[7] . غررالحکم، القسم الاول، الفصل الثانی فی العلم، ص42.
[8] . غررالحکم، حدیث1869.
[9] . غررالحکم، باب الاول المعرفه، الفصل السادس فی الحکمه. ص58.
[10] . بحارالانوار، ج 78، ص 80.
[11] . من لا یحضره الفقیه، ج4، ص396، حدیث5843.
[12] . بحارالانوار، ج47، ص32.
[13] . غررالحکم ، التجمل و الاحتمال، ص420، حدیث9622.
[14] . همان، ص378، حدیث 8523.
[15] . بحارالانوار، ج21، ص257، باب 30؛ طب النبی، ص19.
[16] . الکافی، ج5، ص567؛ وسائل الشیعه، ج30، ص243 ؛ بحارالانوار، ج75، ص335، باب 26؛ تحف العقول، ص442،
[17] . مکارم الاخلاق، ص96.
[18] . کنزالعمال، ج 17، ص181.
[19] . امالی طوسی، ص 275 ؛ مسائل علی بن ابیطالب، ص229، احکام المساجد.
[20] . تذکرة الفقهاء، ج 1، ص390.
[21] . الکافی، ج1، ص614.
[22] . من لا یحضره الفقیه، ج1، ص119.
[23] . الکافی ، ج 6، ص 285.
[24] . همان.
[25] . همان. ص484.
[26] . همان، ص 489.
[27] . همان. ص 488.
[28] . همان، ص 520.
[29] . همان.
[30] . همان. ص 488.
[31] . مکارم الاخلاق، ص 33.
[32] . الکافی ، ج 6، ص 479.
[33] . کتم گیاهی است که برای خضاب سیاه با وسمه مخلوط میشود. لسان العرب، المنجد.
[34] . الکافی، ج 6، ص 481.