عنوان : اسیر غریب
راوی :آزاده
ما را به پشت خط مقدمشان انتقال دادند. تشنگی داشت ما را میکشت. یکی از بچه ها روی زمین افتاده، در حال احتضار بود.
در لحظات آخر گفت: «یا حسین! یا حسین مظلوم! آب، آب ...».
عراقیها با شنیدن این صدا دور او جمع شدند و پرسیدند: «چیه؟ چه میخواهی»؟ او هم زیر لب گفت: «ماء (آب)».
سرباز عراقی در جوابش با تشر گفت: «آب نیست».
ناگهان اسیر غریب، همه ی توانش را جمع کرد و برخاست؛ یک یا مهدی گفت و محکم بر گوش آن نظامی عراقی کوبید.
آنها هم بر سرش ریختند و شهیدش کردند.