عنوان : فوران حیات
مکان : بصره
راوی :آزاده
سه نفر بودیم که در محاصره افتادیم. سر هر سه نفرمان به شدت زخمی بود.
وقتی دستگیرمان کردند حال «سید علی اکبری» از همه وخیمتر بود. تیری به پیشانیاش خورده، چشمانش به سختی آسیب دیده بود. از سرش خون فوران میزد. عطش هم به او فشار میآورد.
ما را به بصره بردند. سید ما را همان جا بیرون اتاق رها کردند. هیچ کس به سراغش نیامد. لبهایش از شدت تشنگی خشکیده بود. نمیه جانی بیش در بدن نداشت. تا شب خبری از پزشک نشد.
تا نیمه شب سید دردمندانه راز و نیاز کرد. آن هنگام، روحش پرواز کرد و آزاد شد.
چقدر غریبانه پشت در به شهادت رسید! صبح جسدش را بردند.