این دگرگونی،نا گزیر تبعاتی دارد که اگر به آن دقت نشود میتواند خانواده را با مخاطراتی رو بهرو کند. نوشتار زیر به بررسی سیر تاریخی خانواده ایرانی پرداخته و در نهایت مشکلات پیش آمده در عصر جدید را بررسی کرده است.
افرادی که اقبال این را داشتهاند که پدر و مادربزرگهای خود را زیارت کنند وخاطرات زندگیشان را شنیده باشند میدانند که در آن دوران مدارسی به شکل امروز وجود نداشته و اگر دری به تخته میخورد و در منطقه با فرهنگی زندگی میکردی، شاید رنگ مکتبخانهای را میدیدی با یک معلم، که او هم فقط خواندن میآموخت و نوشتن نمیدانست که شاگردش را بیاموزد و آن هم باز فقط برای پسرها که درس خواندن دخترها منع شده و قبیح بود و او در خانه باید رسم شوهرداری میآموخت. حالا غرضم از این صحبتها این است که آقا پسر ما بعد از مدتی بودن در مکتب بهدنبال کار و کمک به خانواده بود؛ اگر در روستا بودند بر سر زمین کشاورزی و بهدنبال دام و درصد کمی هم که در شهر بودند در مغازه پدر تا چند سال معدود. بعد که درس هم تمام میشد و پشت لب آقازاده کمکم سبز میشد و خودش را مردی میدانست در معیت پدر آماده ورود به زندگی بزرگسالی میشد و از آن طرف بشنوید که مادر، خاله، عمه یا مشاطه محله دختری را برایش در نظر میگرفتند و در سن 16، 17سالگی دامادش میکردند و کمتر اتفاق میافتاد که جوانی بعد از 20سالگی ازدواج کند. از مراسمش بگذریم که خود ماجرایی است شنیدنی و مفصل. زندگی جدید در خانه پدری داماد در کنار خانواده و شاید عمه و عموها والخ شروع میشد که در درس جامعه شناسی آن را به اسم خانواده گسترده میشناسیم.
حالا این جالب است که چون پسر کمسال بود و دختر از او هم جوانتر هنوز باورها و به قول امروزیها «والدشان» شکل نگرفته و هنوز احساسات، حاکم برعقل و ابتدای راه بودند؛ همین باعث انعطاف طرفین میشد. بهخصوص عروس تحت مدیریت مادرشوهر چنان تربیت میشد و شکل میگرفت که از لحاظ فرهنگی این دو نفر چند سال نمیگذشت که از بسیاری جهات شخصیتی و رفتاری شبیه هم میشدند. بالطبع و طبق عرف اجتماعی خیلی زود صاحب چند بچه قد و نیم قد بودند. اگر خانه بزرگ بود و جا برای پسران متاهل بعدی بود که زندگی در همانجا جریان طبیعی خود را طی میکرد وگرنه پسر بزرگتر برای ازدواج برادر کوچکتر، از والدین جدا میشد و در همان کوچه یا یک خیابان این طرف و آن طرفتر منزلی تهیه میکرد و مستقل میشد. اگرچه این شیوه زندگی سختیهای خاص خود را داشت و عروس باید با آن سن و سال کم و بیتجربگی با چندین نفر زندگی میکرد و دل همه را به دست میآورد تا بتواند جایی برای خود باز کند ولی بهدلیل همهگیر بودن این روند، تحمل آن آسان و در کنار همه اینها لذت و شیرینیهای خاص خودش را داشت.
پسر شاید در روز دقایقی را آن هم در مطبخ یا فقط در هنگام خواب اگر اتاق خواب مستقلی داشتند همسرش را میدید و در پاکتی مشتی پسته یا یک انار نوبرانه را به همسرش میداد و این نهایت دلدادگی و محبت یک مرد به همسرش بود و فردا در کنار والدین و بزرگترها روابط رسمی بود و اغلب شوهر، همسرش را به اسم پسر بزرگش صدا میزد مثلاً« مادر حسن» و همه اینها از سر حجب و حیا و رعایت حال والدین بود. میخواهم بگویم زندگی در عین سختی حلاوت خاص خودش را داشت و با وجود نبود آسایش و رفاه امروزی آرامش و حضور در خانواده محسوس بود و کسی از زندگی نمینالید و جمله« اعصابم خراب است» مثل این روزها مد نبود. اصلاً کسی وقت نداشت به این حرفها فکر کند. به قول دیل کارنگی بدبختی آدمها وقتی شروع میشود که بیکار میشوند و اوقات فراغت فرامیرسد و همه اینها قصه بیغصگیاست.
صبح تا شب مرد سرکار بود و بعد از خواندن نماز جماعت خسته به خانه برمیگشت و زن هم تا آن موقع مشغول رفت و روب و شستوشو و شب بعد از خوردن شام همه به خواب میرفتند تا روز از نو و روزی از نو. رسانهها و جراید مثل حالا فعال و همهگیر نبود و سفرها به این میزان گسترش نیافته بود و اسم دهکده جهانی اصلاً به فکر هیچ خلق اللهی نرسیده بود و نوعی معصومیت ناشی از محدودیت اطلاعات در بین مردم فراگیر، بنابراین خواستهها محدود به نیازهای اولیه بود. به مرور تعداد مدارس نه تنها ابتدایی بلکه راهنمایی و دبیرستان گسترش یافت و در هر محلهای حداقل یکی دو مدرسه دایر شد و بالطبع احساس نیاز به تحصیل هم بازار گرمی پیدا کرد. پسر خانواده به مدرسه رسمی رفت و حتی فرزندان بعضی از خانوادههای روشنفکر دیپلم گرفتند و اشتغال به کارهای دولتی هم در پی این تغییرات رونق گرفت.
تا این زمان اغلب کارها و مشاغل فیزیکی و به قول معرف یدی بود و پدر که این سختی کار را با تکتک اعضای بدنش درک کرده بود این بار پسرش را نصیحت میکرد که درس بخوان یک عمر پشت میزبنشین و راحت پول دربیاور و وسوسه میز و کار راحت، از این به بعد در دل مردم ریشه دواند. پسر خانواده بعد از پایان دبیرستان و دوران سربازی یکی از همین میزها را گرفت و مشغول بهکار شد و بعد از چند سال ازدواج کرد ولی زمانه عوض شده بود و زوجهای جدید حاضر نبودند در یک اتاق شروع به زندگی کنند بنابراین پدر نیم طبقهای در بالای خانهاش ساخت و زندگی تازه آنجا پا گرفت. حالا مرد صبح میرفت سرکار و بعد از ظهر برمیگشت. ماشین لباسشویی و جاروبرقی به کمک خانم خانه آمده بود بنابراین اوقات فراغت پدیده جدیدی بود که باید به نوعی آن پر میشد. بنابراین خانم بقیه روز را تنها یا در کنار شوهر به دیدن برنامههای تلویزیون که اغلب فیلمهای خارجی بود میپرداخت. کمکم ویدئو هم به تفریحات قبلی اضافه شد. شاید از همین زمان نیازهای ثانویه شکل گرفت. احساس نیاز به ماشین، سفرهای داخله و خارجه، تغییرات در نوع و چیدمان منازل و خلاصه خیلی سریع بسیاری از امکانات و تبعات مثبت و منفی ناشی از آن وارد زندگی شد و والدینی که تا به حال به فرزند به چشم نیروی کار نگاه میکردند بهدلیل شهرنشینی و روند رو به رشد زندگی صنعتی و همچنین با تعالیم جدید در کتب و رسانههای مختلف احساس گناه کرده و کمکم رویههای تربیتی را هم تغییر دادند و این یعنی شروع عصر فرزندسالاری.
پسر خانواده جدید با نوینترین روشها و امکانات شروع به رشد کرد. کلاسهای زبان، ژیمناستیک و موسیقی، او را با انواع تشویقها و تنبیهها آشنا کردو با این دوپینگها آقازاده وارد دانشگاه میشود و چون طی این سالها همیشه درگیر انواع آموزشها بوده، هیچ رابطه اجتماعی و فامیلی عمیقی را تجربه نکرده و زندگیش در امکانات و کلاسهای اغلب ناخواسته خلاصه شده و هرچه را که مادر و پدر از آن محروم بودهاند را باید تجربه کند.
در بیست و چند سالگی در بهترین شرایط میشود یک آدم پر از معلومات تئوریک، ناآشنا با فرهنگ جامعه، ناتوان در برقراری روابط اجتماعی و سری پر از توهم دانایی و توانایی و حالا با جامعهای مواجه میشود که در واقعیت کاملاً با آن مدینه فاضلهای که مدرسه و والدین به تصویر کشیدهاند متفاوت و حتی متضاد و بسیار مغایر با ارزشهایی که آموخته و به همین دلیل است که میبینیم اغلب جوانان ابتدای ورود به دانشگاه دچار توهم و افسردگی و بیهویتی میشوند و در حالی دانشگاه را به پایان میبرند که هم آواز موج واقعیتی میشوند که در جامعه آن را درک و تجربه کردهاند؛آزادیها و امکاناتی را در جامعه میبینند و
همین طور انتظار غیرواقعبینانهای که از زندگی دارند تا سالهای پایان جوانی تن به ازدواج نمیدهند و زمانی این مسئولیت را میپذیرند که تمام شخصیتشان درست یا غلط شکل گرفته و عقل کاملاً براحساس غلبه کرده. حالا با دهها ترس و احتیاط و رعایت همه جوانب گریز از انواع خطرات مانند مهریه، نفقه و... تن به زندگی مشترک میدهند و این قصه در مورد طرف مقابل هم صدق میکند و خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. 2انسان کاملاً متفاوت با تجربههای طولانی، با سالیان دراز آزادی و حریمهای تعریف شدهفردی، بدون داشتن تعریف مناسب و واقعی انتظار از خود و طرف مقابل وارد زندگی میشوند و هر یک سعی در ایجاد حریم امنتر و بزرگتر برای خود میکنند،آن هم با باجگیری و اعمال قدرت.
در خانواده به جای برقراری اعتماد، عشق، گذشت و درک متقابل، انواع پیشگیریها و پیگردها شکل میگیرد؛یعنی نگاه به خانواده جزایی میشود نه عاطفی. تا چند سال پیش مرد رئیس خانواده محسوب میشد و زن مدیریت مظلومانه و معصومانه خود را داشت ولی حالا نه مرد مدیر خانه است نه زن معاون و همراه او، بلکه جنگ قدرت با تعبیری از مدرنیته حاکم شده اگرچه روز زن و مرد، سالگرد آشنایی و ازدواج و حتی ولنتاین غربیها بیش از گذشته پاسداشته میشود و مرد از ترس تشتت و اختلاف همه آنها را رعایت میکند و زن نیز مبادلات و قوانین و اصول تجددپسندانه را مو به مو به جا میآورد ولی در واقعیت، روابط حاکم بر این دو کیفیت سابق را ندارد و این فقدان عشق را من و تو بهتر از هر کس دیگری در زندگی حس میکنیم و از آن دررنجیم .
حال علاوه بر علل یاد شده توجه به مسائل حاشیهای و بهدنبال احقاق حقوق زنان و بهخصوص اشتغال زنان در بیرون از منزل و در نتیجه استقلال مالی حاصل از آن و موج فمینیسم و تبلیغات وسیع آن در فیلمها و برنامههای مختلف،زن و شوهر کم کم رودرروی هم قرار گرفتند و همه این جریانات در نهایت، معادلات قدرت در خانه را به هم ریخت. اگر چه این امر واقعیتی بود که دیر یا زود باید اتفاق میافتاد و روابط قدیمی جای خود را به ارتباطات جدید و منطقیتر میداد ولی در کشور ما این تحولات بهدلیل سرعت تغییرات ناشی از انقلاب، جنگ تحمیلی، تهاجمات فرهنگی، تغییر پیاپی ساختارهای قدرت و در نتیجه تصمیمگیریهای متفاوت و گاه متضاد در داخل و... باتفکر بالغانه انجام نگرفت و همه این جریانات به قوانین مربوط به ازدواج نیز سرایت کرد. به جای تصویب و اجرای قوانین در جهت ابقا، اصلاح و تشویق زوجین به همدلی، تفاهم، گذشت و ساختن زندگی براساس باورهای فرهنگی و مذهبی مقررات در راستای احقاق حق زن یا مرد پا به عرصه گذاشت. بنابراین مردان به هنگام ازدواج به جای فکر کردن به میزان علاقه خود، مقدار تفاهم و مشترکات فرهنگی، اجتماعی با طرف مقابل در جهت حفظ منافع و حتیالامکان جلوگیری از ضررهای احتمالی همت گماشتند. هر چند بسیاری از آنهایی هم که به این بخش از واقعیات زندگی مشترک جدید نیندیشیدند و صادقانه در این راه گام برداشتند در عمل به بنبستهای قانونی و اجتماعی برخوردند و درس عبرت منفی برای دیگران شدند. و در نهایت شاهد بحران ازدواج در سالهای اخیر و در مقابل افزایش بیرویه طلاق بودهایم.